ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

هفته ی 16 بارداری...

سلام م م م م خداروشکر چند روزه که حالم نسبت به قبل خیلی بهتر شده ... البته گه گاهی مشکل معده و ضعف عمومی بدنم اذیتم میکنه ، اما در مجموع خیلی بهترم م م ... طبق حساب کتاب خودم ، الان باید اولین روز از هفته ی 16 بارداریم باشه ... اما آخرش نفهمیدم ماه های بارداری چطوری حساب میشه !!! چون ظاهراً هر 4 هفته یک ماه بارداری محسوب نمیشه ... ولی اینا مهم نیست ، مهم تر از هرچیزی برام اینه که این چند وقته به خیر و خوشی گذشته خدا رو صد هزار بار شکرررررررر و انشاله بقیش هم همینطور ...  اونطور که جاهای مختلف خوندم، از این هفته تا هفته ی 20 ( در خانومها متغیره ) باید تکونهای نینی رو احساس کرد ... البته نه کاملاً واضح ولی تا حدودی میشه احساس کرد ... ...
20 مهر 1391

هفته ی 14 بارداری + جنسیت نینی نازم م م + کمر درد

دیروز برای چکاپ ماهانه همراه محمد رفتم پیش آقای دکتر میرپور . سریع برام سونوگرافی کرد و گفت الان برای تشخیص جنسیت جنین زوده ولی ی ی ی ی احتمال 80 درصد نینی پسره ... من و محمد خییییییلی خوشحال شدیم ، محمد که بلند بلند میخندید هههههه . خلاصه بعدش برام یه سری داروهای جدید از قبیل آهن و کلسیم نوشت . بهم گفت چون سنت زیاد نیست و سابقه ی بیماری های خاص توی فامیل ندارین ، لازم نیست که تست غربالگری کوادمارکر رو انجام بدی ، اما من خودم ازش خواهش کردم که برام بنویسه ، بازم بهم گفت که از نظر علمی نیازی نیست که شما این آزمایش رو بدی ، اما اگه اصرار داری من برات مینویسم ... یه سری آزمایش های دیگه هم برام نوشت . گفت نتیجشون رو دفعه ی بعد براشون ببرم . بع...
9 مهر 1391

لیلی عزیزم ، قدم نو رسیده مبارک ک ک ک

سلام م م م دیروز یعنی 91.7.7 نینی لیلی عزیزم بدنیا اومد ... یه دنیا بهت تبریک میگم عزیز دلم ، امیدوارم که خدا این هدیه ی گرانبهاش رو  همیشه زیر سایه ی پدر و مادر حفظ کنه ... ظاهراً رایان کوچولوی ما 2کیلو و ٦٤٠گرم وزن داره و ساعت ٥:١٥ صبح با قد 49 سانتیمتر بدنیا اومده ... عزیز دلممممممممم و اما خودم که امشب بدجور بیخواب شدم ... نمیدونم چرا بیخودی همش نگران نینی هستم ... میدونم که طبیعیه ، شایدم چون قراره فردا یا پس فردا برم پیش دکتر برای چکاب ، دلشوره گرفتم ... نمیدونم ! امیدوارم که همه چی خوب باشه و نینی کوچولوم سالم باشه ... دلم میخواد زودتر این نه ماه تموم بشه و نینی بیاد بغلم ، بی نهایت بهش فکر میکنم و تصورش میکنم ... دلم میخواد ...
8 مهر 1391

خبر بارداری به خانواده ی شوهری + احوالات من در اواخر ماه سوم بارداری

سلام م م م م راستش خبر بارداری به خانواده ی همسری اونطور که دلم میخواست نرسید ... ظاهراً همون شبی که میرفتیم فرودگاه محمد عزیزم ، دلش نیومده به مامانش نگه و قضیه رو لو داده ، مامانشم به روی من نیورده چون محمد گفته که دلم نمیخواد فعلاً به کسی بگم !!! بعد که از سفر برگشتیم من متوجه شدم و محمد عزززیزم گفت که یااااادش رفته بهم بگه ... خیییییییییییییییییییلی عصبانی شدم خیلی ... آخر هفته ی بعد که رفتیم لواسون ویلای الهام خواهر شوهر عزیز دل ، حالا مادرشوهر به همه سوتی داد و دیگه کل دنیاااااااااااا خبر شدن ، از عمه و عروس عمه و خلاصه همه ه ه ه ... خیلی عصبانی شدم ، میدونم که حق دارم میدونم ... دلم نمیخواست اینطوری بشه ، دوس داشتم بجای اینکه شوهر و...
26 شهريور 1391

مسافرت سخت ت ت ت

سلام م م ... خیلی وقته نیومدم ... اینترنت نداشتم و اینکه خیلی هم حالم بد بود مخصوصاً بعد از برگشت از مسافرت. نمیخوام خیلی درباره ی مسافرت بگم ، عجیب اذیت شدم تو این سفر کذایی و اصلاااااً احساس رضایت نمیکنم ... همه چیزش بد بود اگرچه محمد تمام تلاشش رو کرده بود ولی من بخاطر بارداری بینهایت اذیت شدم و تازه فهمیدم که چرا لیلی جونم بهم گفت نرو بزار بعد از سه ماه اول ... بیشتر از همه خودم اذیت شدم ... ما 5 شنبه 19 مرداد رفتیم ، 5 شنبه 2 شهریور هم برگشتیم ... من که آلانیا رو دوس نداشتم ، رو اعصابم بود همه چی ، الان حتی عکسای مسافرتمون رو هم میبینم حالم بد میشه ... حالا بگذریم ، تنها نکته ی مثبت مسافرت ، دیدن خواهر عزیزم بود که بی نهایت دلم بر...
10 شهريور 1391

هفته ی دهم بارداری + سونوگرافی

سلام م م م... یک هفته بعد از مسافرت یعنی ٧ شهریور رفتم پیش دکتر میرپور ... بهش گفتم که تو سه هفته ی اخیر چقدر از معده درد اذیت شدم و دیگه واقعاً شبا نمیتونم بخوابم ... برام دارو نوشت و گفت مطمئن باش خوب میشی اما کسی که قبل از بارداری مشکل معده نداشته و حالا این همه اذیت میشه خیلی عجیبه واقعاً !!! خلاصه ه ه ه  ... رفتم که سونوگرافی کنه ... آخه صدای قلب کوچولوی فندقمو نشنیده بود و حسابی تو این سه هفته دلم براش شور میزد ... وقتی تصویر رو صفحه ی مانیتور اومد اصلاااااً باورم نمیشد که اون نقطه ریز تو سونوی قبلی تبدیل شده باشه به یه موجود واقعی ... الهی فداش بشم عزززززززززززززیز دلمممممم . دکتر دست و پای کوچولوشو نشونمون داد اولش باو...
8 شهريور 1391

هفته ی هفتم باداری

سلام م م م م م هنوز نمیدونم کی هفته های بارداریم تغییر میکنه ! با این شروع بارداری نامعلوم ، دکترم هنوز نمیتونه دقیقاً بگه کی هفته هام عوض میشه و تاریخ زایمانم به امید خدا کی هستش ... اما چون شنبه از روی جواب سونو بهم گفت که بارداری 6 هفته س ... احتمالاً الان باید تو هفته ی 7 باشم م م ... هی ی ی ی ی روزای خوب و همراه با دلشوره ای رو میگذرونم ؛ اگرچه با سونوی این بار و دکتر جدیدی که رفتم خیلی آرامش گرفتم ، اما تا صدای قلب جنینم رو نشنوم ، دلم آروم نمیگیره ... ای خدا مراقب جوونه ی کوچولوی من باش ... تقریباً یه دو هفته ای میشه که یه دل درد کوچولو گه گاه زیر دلم احساس میکنم ، بیشتر موقع هایی این درد سراغم میاد که دولا نشستم یعنی رو شکمم فش...
12 مرداد 1391

تعویض تاریخ مسافرت

سلام م م م دیروز یعنی 8 مرداد ماه 1391 بعد از کلی کش مکش و دودلی بالاخره رفتم و تاریخ مسافرتم رو عوض کردم ، حالا دیگه قرار شد با محمد جونم برم ... خیلی احساس آرامش بیشتری دارم اینجوری ، اگرچه میدونم مامان و سانی خیلی منتظرم بودن ... ولی اینجوری بهتره ، خیالم راحت تره ... اوضاع مامان اینا ظاهراً خیلی خوب نیست ، هوای گرم و مشاجره بین مامان و سانی و تموم شدن قرصای مامان ... همش دلشوره های منه ، دیروز خیلی حرص خوردم ، از عصری که با ظهر که با محمد بحثم شد ، زیر دلم درد میکرد و تا شب خوب نشد !!! نمیدونم شاید نینی از اینکه مامان و باباش با هم دعوا کردن ناراحت شده بود ؟! خلاصه که حالا وقت بیشتری دارم برای اینکه کارام رو انجام بدم. دیروز قبل از ر...
9 مرداد 1391

سونوی دوم

سلام م م م م دیروز یعنی 7 مرداد 1391 بعد از یه روز بی نهایت پر استرس و شونه خالی کردن از رفتن به دانشگاه و گریه و چه و چه ، عصری با محمد رفتم پیش دکتر ِ بیتا دوستم ... دکتر یه آقای مسنی همسن و سال دکتر خواجوی بودش ، کاملاً هم دکتر خواجوی و دکتر گرجی رو میشناخت و خیلی به کارشون اعتماد داشت ... خیییییییییییییییلی ریلکس ولی دقیق بنظر میرسید . شرح حالم رو پرسید و بعدشم تو مطب خودش سونو کرد ... فندق مامان یه کوچولو بزرگتر شده بود الان شده 16.8 میلی متر ... عززززززززززززززززززززیز دلممممم عشقممممممم ... چقدر احساس عشق میکنم بهت ... واااااااااااااااااااااای چه حس زیبا و پر دردسری ... خلاصه که دکتر بهم گفت که ساک حاملگی الان سر جاش قرار داره و دا...
8 مرداد 1391

مراجعه به دکتر یک هفته قبل از مسافرت

سلام م م م دیروز یعنی 4 مرداد ماه 91 بعد از یه روز پر استرس با محمد رفتیم پیش دکتر گرجی ... قبلشم اینو بگم که سه شنبه زنگ زدم دکتر خواجوی ، بهم گفت که با وجودی که تازگی فریز داشتم ، ولی یه سونوی واژینال بدم و برم پیشش با همسری ... منم میخواستم تا شنبه صبر کنم ، اما خیلی فکرم درگیر بود و تصمیم گرفتم 4 شنبه یعنی دیروز ، برم پیش دکتر گرجی ... خلاصه سونوگرافی رو دید و بهم گفت که هنوز هیچی معلوم نیست ... مشکوک به بارداری کورنوال هستی اما باید صبر کنیم و زمان بدیم تا جنین بزرگتر بشه ... برای دو هفته دیگه بهم وقت سونو داد . من بهش گفتم که هفته دیگه پرواز دارم و میخوام برای سه هفته برم ترکیه ... بهم اکیداً پیشنهاد کرد که نرم چون ریسکش بالاس ... خل...
5 مرداد 1391