ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

سونوی دوم

1391/5/8 12:01
نویسنده : مامان سارا
295 بازدید
اشتراک گذاری

سلام م م م م

دیروز یعنی 7 مرداد 1391 بعد از یه روز بی نهایت پر استرس و شونه خالی کردن از رفتن به دانشگاه و گریه و چه و چه ، عصری با محمد رفتم پیش دکتر ِ بیتا دوستم ... دکتر یه آقای مسنی همسن و سال دکتر خواجوی بودش ، کاملاً هم دکتر خواجوی و دکتر گرجی رو میشناخت و خیلی به کارشون اعتماد داشت ... خیییییییییییییییلی ریلکس ولی دقیق بنظر میرسید . شرح حالم رو پرسید و بعدشم تو مطب خودش سونو کرد ... فندق مامان یه کوچولو بزرگتر شده بود الان شده 16.8 میلی متر ... عززززززززززززززززززززیز دلممممم عشقممممممم ... چقدر احساس عشق میکنم بهت ... واااااااااااااااااااااای چه حس زیبا و پر دردسری ... خلاصه که دکتر بهم گفت که ساک حاملگی الان سر جاش قرار داره و داره بزرگ میشه ... یه سر سوزنم دید که ظاهراً جنین بود ... محمدم کنارم بود و داشت نگاه میکرد .. انگار تازه تازه باورش شد که داره بابا میشه ... یه خنده ی کوچولو گوشه ی لبش بود و از دکتر چند تا سوال پرسید ... خلاصه دکتر با حس اعتماد بخش خاصی بهم گفت نگران نباش و بزار همه چی روال خودش رو طی کنه ... بهش گفتم میخوام برم مسافرت، واسم چندتا قرص نوشت و گفت بیشتر باید استراحت کنم ...

از مسافرتم بگم که هنوز دو به شکم که با آقاجون برم یا وایسم هفته ی دیگه با محمد برم ... اما یه جورایی از تنهایی رفتن میترسم ... دیشب به سانی زنگ زدم و گفتم که میترسم خودم تنهایی بیام ، به خصوص یکی دوباری که باید سوار اتوبوس بشم خیلی منو میترسونه ... سانی گفت اگه نگرانی و فک میکنی یه درصد ممکنه اذیت بشی وایسا با محمد بیا ... خیلی دلم میخواد که زودتر برم ، اما فک میکنم که درست نیست و باید صبر کنم ... نمیدونم حالا تا عصری تصمیم میگرم ...

این بود یه شرح حال کوچولو از من و فندق مامان ... تا بعد د د د د 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)