ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

اضطراب و شادی ...

هرچی به آخر سال نزدیک تر میشیم ، دلم بیشتر از شادی و استرس در هم آمیخته ای پر میشه که بسیار دوست داشتنیه ، ولی گاهی واقعاً احساس میکنم دلم میخواد یه چند لحظه ای ازش دوربشم ... چون تمام ذهنم رو پرکرده و نمیذاره تا به مسائل دیگه و درس و خلاصه بقیه چیزا ، خوب فکر کنم ... یعنی هر گونه فکری که تو ذهنم میاد رو تحت الشعاع قرار میده ... اما هر چه که هست زیباست . نمیدونم چطور بگم ، اما تمام وجودم شده پر از تناقض ... نمیدونم کار درست کدومه ! چون هراونچه که تو ذهنمه و جزو برنامه هامه ، احساس میکنم درسته ... منظورم اومدن نینی ، درسم ، وضعیت خونه ، خریدای نینی کوچولو و خلاصه همه ی اینا ... اما یکمی برنامه هام درهم آمیخته شده ... نمیشه گفت کدوم زودتر ، ...
19 دی 1390

پس چرا وقتش نمیرسه ؟؟

سلام ... این روزا بدجور بیقرارم که زودتر خدا یه نینی ناز برام بفرسته . همش روزشماری میکنم و دلم میخواد زودتر اسفند ماه بشه . فقط چیزی که از خدا می خوام اینه که بهم انرژی بده تا هم بتونم مامان خوبی باشم ، هم دانشجوی درس خونی و هم یه همسر خوب . و یه چیز دیگه هم از خدا می خوام ، اینکه خودش همه چی رو درست کنه و هرموقع ما نینی خواستیم ،دلمون رو با دادن یه نینی صالح و سالم و جیگر شاد کنه . الهی آمین .      
22 آذر 1390

مامی دانشجو می شود ....

سلام ... من دانشجو شدمممممممممممم ... هورااااااااااااااااااا ... خیلی خوشحالم ... اما هنوز قرار منو و همسری نسبت به اقدام برای آخر سال تغییر نکرده ... یعنی می تونم هم درس بخونم هم مامان بشم ؟؟؟؟؟؟؟  از خدا می خوام که کمکم کنه که بتونم ... نینی گولو واسه مامان و بابا دعا کن ... بوووووووووووووس ناز مامان
19 آذر 1390

نتیجه اولین ویزیت دکتر برای آمادگی بارداری

دوشنبه (8/30) رفتم پیش دکتر خواجوی . متاسفانه مشکل قبلی ام البته به مقدار خیلی کم هنوز پابرجاست و بهم دارو داد . برای همسری هم آزمایش نوشت و قرار شد خودم هم بهمن ماه دوباره برم پیش دکتر تا برام آزمایش های قبل از بارداری رو بنویسه . فرشته کوچولوی من ، برای مامی دعا کن ... ...
3 آذر 1390

لالایی

سلام عزیزم ... این روزا دلم بدجوری برای اومدنت بی طاقت شده . شب ها که همش خوابت رو میبینم و روزا همش بهت فکر می کنم . چند روز پیش با دایی محمد رفته بودیم که براش کاپشن بخریم ، توی تاکسی از آقای راننده یه سی دی آهنگ های قدیمی خریدیم . از همه آهنگ های این سی دی فقط یه دونه رو مدام  گوش میدم ... لالایی ویگن . وقتی به این آهنگ گوش میدم ، شدیداً احساس میکنم که کنارم حضور داری و دلم می خواد برات لالایی بخونم  ... تازه باید بگم که هر وقت دارم توی وبلاگت مطلب مینوسم حتماً باید این آهنگ پلی باشه ... خیلی حس خوبی بهم میده .یه موقع هایی با خودم میگم وقتی اومدی برات این لالایی رو حتماً میذارم ، اگرچه یکمی مضمون غمگینی داره ، اما آرامش بخشه. بر...
29 آبان 1390

اولین سلام........

  سلام عزیز دل مامان و بابا من و بابا محمد بعد از گذشت ٣ سال زندگی پر از عشق تصمیم گرفتیم که برای اومدن فرشته زندگیمون  آماده بشیم و  از همین حالا برای تو عشق کوچولومون یه وبلاگ خوشگل درست کردیم  تا بتونیم از همه چیز و از همین آغاز برای تو نازگلمون بنویسیم ...و می خوایم بدونی که از همین حالا که تصمیم به مامان و بابا شدن گرفتیم ، وجودمون پر از عشق تو ٍ نفسم ...     ...
29 آبان 1390

اولین وقت دکتر برای آمادگی بارداری

سلام قند عسلم ... دیروز زنگ زدم و از منشی دکتر خواجوی وقت گرفتم . برای فردا بهم وقت داد . خود دکتر بهم گفته بود که چند ماه قبل از بارداری بیا تا برات آزمایش بنویسم و خلاصه آماده بشم برای اینکه جوجوی مامان بیاد تو دلش . عززززززززززززززززززززززززززیزم ... وقتی فک میکنم که تو قراره به این زودیا بیای تو دل مامی حسسسابی ذوق میکنم گلم ... هر شب که بابایی میاد خونه ، کلی درباره تو باهاش حرف میزنم ، دیگه همه حرفام یه جوری به تو ربط داره ... شب و روزم تو شدی گل مامان ... به قول شاعر ...... روزا با تو زندگی رو پر از قشنگی میبینم ، شبا به یاد تو همش خوابای رنگی میبینم .... آره دیگه گلم ، تو برای مامان و بابا عزیزی ، حتی همین الان که هنوز تو دل مامان ...
29 آبان 1390