ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

JUST WO0O0OW

Hey ... It's me ... a new one I can't see laptop monitor... my eyes are full of tears ... I'm happy! I'm shoked! I'm ...!!!! How am I ? I don't know ... I can't beleive it, you see? I guess I'm pregnant... I didn't expect even I can't remember anything about an suspicios contact...we are too busy these days you know we haven't had a a good relation I ment a serious one ... When ? How? MY GOD ... I can't beleive it .. It's ... I can't say anything , nothing ... I've just stayed for test result ... Is it possible ?  I DON'T KNOW  July /15/2012 at 4:11 pm ...
25 تير 1391

خیلی دلم میخواست باشی ، ولی نبودی

سلام م م ... این ماه با وجودی که اخیراً برنامه ی کلاسام بسیار فشرده شده و تازگی کلاس ایروبیک به بدنسازی هم اضافه شده و در کنار موسسه و دانشگاه دیگه روز بی کلاسی ندارم ( ههههه ) ولی با این وجود دلم میخواست که این ماه باردار میشدم ... میدونم که از همه ی زندگیم میوفتم ، خیلی تلاش کردم تا برنامه ی زندگیم همونی بشه که همیشه دوست داشتم ، ولی این حس عجیب نیاز و عشق به مادر شدن چیه که همیشه قبل از هرچیزی تو افکارم خودنمایی میکنه... نمیدونم تا کی میتونم در مقابلش مقاومت کنم و فعلاً دست نگه دارم ، اگرچه هر ماه یه شیطتنی میکنم که همیشه وقتی چند روز عقب میوفته ، دل دل میکنم برم آزمایش بدم و بهم بگن مامان شدم ...دیگه این دفعه داشتم مطمئن میشدم که امروز...
4 خرداد 1391

سال نو و امیدی دگر

سلام ... سال نو مبارک ... این چند وقت که چیزی ننوشتم خیلی بی حوصله بودم ... حتی برای خونه تکونی دم عید هم حال و حوصله نداشتم ... 15 اسفند رفتم پیش دکتر خواجوی ، برام فریز کرد. الانم تو دوره نقاهت هستم ، تا 15 فروردین هم همه چی ممنوعه ... 27 اسفند هم پری اومد ، یه ذره امید داشتم که باردار شده باشم ، اما هیچ خبری نبود ... نمیدونم چرا ولی بعد از فریز کردن انگار دوباره نسبت به نینی داشتن سرد شدم ، البته نه کاملاً ها ، تا حدودی ... به این نتیجه رسیدم که خیری توش بوده و شاید اصلاً الان وقت مناسبی برای اومدن نینی نیست . اصلاً نمیدونم بعد از تموم شدن این دوره ی نقاهت به شدت سخت و دشوار ، باز هم میخوام که برای نی نی دار شدن اقدام کنم یا نه ؟!... ...
6 فروردين 1391

دلم شکست

سلام ... دیروز رفتم پیش دکتر خواجوی ، با یه هیجانی بهش گفت که این ماه میخوایم برای نینی اقدام کنیم و ازش خواستم که یه بار دیگه وضعیتم رو چک کنه ... متأسفانه دکتر گفت یه مقدار التهاب میبینه که بهتره دوباره فریز بشه ... بهم گفت که بهتره که این ماه رو صبر کنم و بعد از اومدن جواب پاپ اسمیر ، اگه لازم بود ، فریز میکنه و اگه نه که هیچی ... انگار یه چیزی از بالای دلم افتاد پایینو شکست ... گفتم دکتر خیلی ناراحت شدم ، گفت ناراحت چرا ؟ این ماه نه ماه دیگه !!! زنگ زدم به محمد و بغضم ترکید ... محمدم همینو گفت ، این ماه نه ماه دیگه !!! پیاده و تنها ، امدم خونه ... خیلی غصه خوردم ، آخه همیشه و همیشه از اینکه این موضوع باعث بشه که من نتونم براحتی باردار ...
7 اسفند 1390

امتحانها تمامممممممممم

سلام... پری روز ، یعنی 5شنبه ( 4 اسفند 90 ) امتحانای فاینال دانشگاه تموم شد ... اگرچه واقعاً این ترم ، استرسی برای امتحان نداشتم و خیلی ریلکس بودم ، اما الان احساس سبکی دارم . قراره از 15 همین ماه ترم بعدی شروع بشه ، یکشنبه هم روز ثبت نامه ... به هر حال این ترم هم گذشت ، امیدوارم که به همین راحتی و با همین آرامش و علاقه ، تا بهترین مراحل بتونم درسم رو ادامه بدم .
6 اسفند 1390

شادمممم ... چون میتونم مامان بشم ...

سلام... امروز بعد از کلی مشقت ، تونستم برم بیمارستان چمران تا خانم دکتر ترانه مغازه ویزیتم کنه ...بنظرم خیلی خانوم دکتر خوب و دلسوزی اومد و اینکه خیلی هم اطلاعات زیادی داشت و در کل بنظر میومد که کاملاً به کارش اشراف داره ... خلاصه ه ه ه ، روز خسته کننده ولی خوبی بود ، آخه خانوم دکتر گفتن که مشکلی ندارم و عفونتی هم وجود نداره و میتونم مامان بشم ... گفت میتونی همین ماه اقدام کنی ، انگار دنیا رو بهم دادن ... خیلی دلشوره داشتم که نکنه شرایطم برای اقدام این ماه مساعد نباشه ...  شاید تعجب کنی که با وجودی که محمد گفته  فعلاً نه ه ه  ، من چقدر دارم پافشاری میکنم  ،اما باید بگم که این خودم نیستم که اینکار هارو میکنه ، یه نیرویی ...
3 اسفند 1390

اممممیدوار

سلام ... الان خیلی کار دارم ، چون امتحانات فاینال دانشگاه شروع شده و منم مشغول درس خوندنم ، اما چه کنم از فکرش نمیتونم بیام بیرون ... اومدم فقط بگم که اوضاعمون بد ریخته بهم ... داغوناااااااااااااا... محمد که یک کلام میگه الان نه ه ه ه ... منم میدونم اگه نخواد نمیتونم راضیش کنم ، اما شاید به عادت همیشگی خودم ، ته دلم امیدوارم ... الان تعبیرم از این امید ، امید داشتن به لطف خداست ... نمیدونم چرا ، ولی احساس میکنم خدا دل من و محمد رو نمیشکونه ... میدونم که اگر وقتش باشه به چشم زدنی همه چیز خوب میشه ، پس ناامید نمیشم ... اما از خدا میخوام که منو ناراحت از در خونش نرونه ،‌ بجز خودش میدونه که چشم امید به هیچ کس ندارم ، هیچ کس ... سارا.......
24 بهمن 1390

خواستن اما ... شاید نتوانستن

برای انتخاب عنوان یکمی گیج شده بودم... این حرف دلمه و عنوانش هم عنوانیه که دلم براش انتخاب کرده بزار برات بگم که این روزا من و محمد بدجور سردرگم شدیم ... از طرفی عشق به داشتن فرزند که عجیب این روزا کاملاً تو حرفها و رفتارهای من و محمد مشهوده ، و از طرفی نابسمانی اوضاع از هر نظر که فکرش رو بکنی ... و از همه مهمتر اقتصادی ... شده عین دریا که البته این روزا دیگه اصلااااً آروم و قرار نداره ... همش خودمون رو روی یه موج احساس میکنیم ... هردومون دوس نداریم که یه موجود عزیزتر از جان رو درگیر این طوفان دریایی کنیم ... اما ........ منم که بدجور گرفته ام ... انگاری این قراره نامکتوب ،‌هر روز و هر روز عمیق تر توی ذهنم و قلبم حک میشه ... خیلی منتظ...
8 بهمن 1390

اضطراب و شادی ...

هرچی به آخر سال نزدیک تر میشیم ، دلم بیشتر از شادی و استرس در هم آمیخته ای پر میشه که بسیار دوست داشتنیه ، ولی گاهی واقعاً احساس میکنم دلم میخواد یه چند لحظه ای ازش دوربشم ... چون تمام ذهنم رو پرکرده و نمیذاره تا به مسائل دیگه و درس و خلاصه بقیه چیزا ، خوب فکر کنم ... یعنی هر گونه فکری که تو ذهنم میاد رو تحت الشعاع قرار میده ... اما هر چه که هست زیباست . نمیدونم چطور بگم ، اما تمام وجودم شده پر از تناقض ... نمیدونم کار درست کدومه ! چون هراونچه که تو ذهنمه و جزو برنامه هامه ، احساس میکنم درسته ... منظورم اومدن نینی ، درسم ، وضعیت خونه ، خریدای نینی کوچولو و خلاصه همه ی اینا ... اما یکمی برنامه هام درهم آمیخته شده ... نمیشه گفت کدوم زودتر ، ...
19 دی 1390