اضطراب و شادی ...
هرچی به آخر سال نزدیک تر میشیم ، دلم بیشتر از شادی و استرس در هم آمیخته ای پر میشه که بسیار دوست داشتنیه ، ولی گاهی واقعاً احساس میکنم دلم میخواد یه چند لحظه ای ازش دوربشم ... چون تمام ذهنم رو پرکرده و نمیذاره تا به مسائل دیگه و درس و خلاصه بقیه چیزا ، خوب فکر کنم ... یعنی هر گونه فکری که تو ذهنم میاد رو تحت الشعاع قرار میده ... اما هر چه که هست زیباست .
نمیدونم چطور بگم ، اما تمام وجودم شده پر از تناقض ... نمیدونم کار درست کدومه ! چون هراونچه که تو ذهنمه و جزو برنامه هامه ، احساس میکنم درسته ... منظورم اومدن نینی ، درسم ، وضعیت خونه ، خریدای نینی کوچولو و خلاصه همه ی اینا ... اما یکمی برنامه هام درهم آمیخته شده ... نمیشه گفت کدوم زودتر ، کدوم دیرتر ... آخه همش رو با هم میخوام ... ولی از این دلشوره دارم که نکنه که نتونم و نشه ... اگه اینطور بشه ، کلی غصه میخورم و چون تو اطرافم کسی نیست که منو بابت هیچ چیزی تحت فشار بزاره ، منم نمیتونم بگم که تصمیمی که گرفتم تحت تاثیر شخص خاصی بوده ... هرچی میگم ، همه میگن خوبه ... میگم درس ، میگن عالیه ه ه ... میگم نینی ، میگن خیلی عالیه ه ه ... میگم نیازهای دیگه میگن خیلی خیلی عالیه ه ه ... ولی آخه مگه میشه همه ی اینا با هم فراهم بشه !!!!!!!!!!! قطعاً با وجود هرکدوم ،دیگری دچار تأخیر میشه ... اما منم نمیتونم انتخاب کنم ... هرچی که با تو مشورت میکنم ، بدتر گیج میشم ، آخه تو خودت از من بیشتر دچار سردرگمی شدی عزیزم ... خب تحت این شرایط شاید بهترین تصمیم این باشه که توکل به خدا ... اگه هرکدوم برامون OK شد ، پس حتماً خیری در اون بوده و اگرنه ، باز هم حتماً خیر بوده .
نینی کوشولوی من که الان تو آسمونا و دست در دست فرشته های خدا ، داری بازی میکنی ، برای مامی و بابا دعا کن نازنینم ...