ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

20 هفته تمام و حرکت های محسوس عشق کوچولوی من

سلام م م م دیشب بعد از شام ، رفتم روی مبل دراز کشیدم و داشتم سریال میدیدم ... احساس یه ضربات کوچولویی توی شکمم کردم ، فک کردم دوباره توهم زدم و اهمیت ندادم . اما بعد چند دقیقه خیلی واضح تر احساسش کردم . لباسم رو زدم کنار و داشتم رو شکمم رو نگاه میکردم ، ببینم که با چشم هم میشه دید ، یهویی دیدم که به اندازه نوک نگشت ، شکمم اومد بیرون و دوباره برگشت ... وااااااااااااای انقده ذوق کردم ... زودی به همسری گفتم و اونم با ذوق داشت نگاه میکرد ... جالب اینه که اونم مثل من حرکت های نینی کوچولو رو میدید ... و از اون جالب تر اینکه ، تا حدود10 دقیقه ، نینی همش تکون تکون میخورد و من داشتم از ذوق و عشق بی حدو حصر کوچولوی نازنینم ، اشک میریختم ... چه حس زی...
22 آبان 1391

19 هفته + 1 روز ... ترشحات بیرنگ سینه

سلام م م م تقریباً دو روز میشد که احساس سنگینی و یه درد خفیفی تو سینه هام داشتم، فک کردم که شاید از همون دردهای قبل از بارداری باشه و یکمی نگران شدم اما بعدش متوجه شدم که یه مایع بیرنگی مثل آب ازش ترشح شد ... همینطوری مات و مبهوت مونده بودم ، آخه اصلاً توقع نداشتم که الان با یه همچین چیزی مواجه بشم ... خیلی برام عجیب بود و خدا میدونه چه حس قشنگی یکباره تو بند بند وجودم دوید ... خیلی ذوق کردم و زودی با همسری درمیون گذاشتم... چه حس خوبیه ، خیییییییییلی زیباست...دارم قدم قدم به مادرشدن و احساسات بی مثالش نزدیک تر میشم ... و فقط میتونم بگم " خدایا با همه ی وجودم ازت ممنونم "
16 آبان 1391

سفارش پرده ی اتاق و سرویس خواب نینی

سلام م م م م شنبه عید غدیر بود . ناهار خونه ی مادرشوهر جان بودیم و عصری با محمد قصد کردیم بریم یکمی بیرون و دور بزنیم . اول رفتیم یه مغازه عروسک فروشی ، سر ظفر ... آخه همیشه اون مغازه رو میدیم و دلمون میخواست بریم و یه نگاهی بندازیم ... دست آخر با سه تا عروسک خشگل اومدیم بیرون بعدش رفتیم بالسا تو پاسداران ... البته قبلاً هم رفته بودیم و کاراشو از نزدیک دیده بودیم . خلاصه بعد از یکمی مشورت ، سرویس خواب خشگلی هم سفارش دادیم ... قرار شد تا 25 روز دیگه تحویلش بدن  ...  دیروز یعنی یکشنبه هم همراه مادرشوهر جانم ، رفتیم برای سفارش پرده ی اتاق نینی ... بعد از کلی گشتن و دیدن مدل های رنگارنگ ، بالاخره به یه مغازه سفارش دادیم ... رنگ...
15 آبان 1391

بزرگتر شدن شکمم + دردهای گاه و بیگاه ( 18 هفته + 1 روز )

دیروز دوباره داشتم اندازه ی دور شکممو میگرفتم . قبل از بارداری که تو باشگاه ، مربی برام گرفته بود اندازه ی اون 84 بود . الان شده 89 !!! وزنمم که تو ماه اول یک کیلو کم کردم ، ماه دوم یک کیلو اضافه شد و اینبار یعنی هفته ی 18 بارداری شده 61 کیلو ... یعنی دو کیلو نسبت به ماه قبل چاق تر شدمممم ...نگرانم که وزنم زیادی بره بالا ، اما چیکار کنم نمیشه که رژیم گرفت ... ولی دکتر بهم گفت که خوب وزن اضافه کردم و اگر کمتر از این بود مجبور میشد بهم قرص پریناتال بده که اشتهامو زیاد میکنه ... ولی گفت اون الکی باعث چاقی میشه و بجاش دوباره بهم calcicare و fifoll داد ... گفت همینا کافیه ...راستش وقتی به این فکر میکنم که بخاطر یه موجود عزیز و دوس داشتنی داره هیک...
9 آبان 1391

زیباترین احساسات مادرانه

هر چی میگذره یه سری احساسات خوب و قشنگ اما جدید در وجودم قوی و قوی تر میشه ... در تمام طول روز و حتی وقتی شبا از خواب بلند میشم ، یادآوری داشتن کوچولوی عزیزم در شکمم ، منو غرق لذت میکنه و دلم میخواد از شادی گریه کنم ... اما گاهی هم پیش میاد که نگران و مضطربم میشم ... نگرانی اینکه آیا زندگی سه نفرمون رو هم به اندازه ی زندگی دو نفرمون دوس خواهم داشت ، یا اینکه میتونم یه مامان خوب و کامل باشم ... و صد البته میدونم که این نگرانی ها کاملاً طبیعی هستن . اما هرچی که هست ، این روزها از بهترین و شیرین ترین دوران زندگیم هستن ... دورانی که میدونم به امید خدا ، تبدیل به بهترین خاطرات زندگی و منو همسر عزیزم میشه ...   چقدر زیباست تورا در وجو...
9 آبان 1391

سونوگرافی بیمارستان مهر و دخمل کوچولوی من

سلاممممممم از تقریباً یک ماه و نیم پیش یه وقت سونوگرافی از بیمارستان مهر گرفته بودم برای سوم آبان ... یکی از خانومایی که تو سونوگرافی اول دیدم ، بهم گفت که سونوش عالیه و خیلی دقیقه ...خلاصه دیروز با محمد و سوگل رفتیم ... سوگل خیلی دوست داشت با ما بیاد و نینی رو از نزدیک ببینه ، اینه که همراه ما اومد .تقریباً ساعت 3 و نیم اونجا بودیم و ساعت 5:30 رفتیم برای سونو ... خانوم دکتر سونوگرافی به محضی که شروع به سونو کرد گفت یه دخمل ناز دارید د د د ... واااااااااااااااااااای اصلاً باورم نمیشد ، هی بهش میگفتم خانوم دکتر خواهش میکنم دوباره چک کنید ، جای دیگه به من گفتن پسره ... خلاصه گفت مطمئنم که دختره... من که تو شک بودممممممممممممم ... جنین کوچولو...
4 آبان 1391

هفته ی 16 بارداری...

سلام م م م م خداروشکر چند روزه که حالم نسبت به قبل خیلی بهتر شده ... البته گه گاهی مشکل معده و ضعف عمومی بدنم اذیتم میکنه ، اما در مجموع خیلی بهترم م م ... طبق حساب کتاب خودم ، الان باید اولین روز از هفته ی 16 بارداریم باشه ... اما آخرش نفهمیدم ماه های بارداری چطوری حساب میشه !!! چون ظاهراً هر 4 هفته یک ماه بارداری محسوب نمیشه ... ولی اینا مهم نیست ، مهم تر از هرچیزی برام اینه که این چند وقته به خیر و خوشی گذشته خدا رو صد هزار بار شکرررررررر و انشاله بقیش هم همینطور ...  اونطور که جاهای مختلف خوندم، از این هفته تا هفته ی 20 ( در خانومها متغیره ) باید تکونهای نینی رو احساس کرد ... البته نه کاملاً واضح ولی تا حدودی میشه احساس کرد ... ...
20 مهر 1391

هفته ی 14 بارداری + جنسیت نینی نازم م م + کمر درد

دیروز برای چکاپ ماهانه همراه محمد رفتم پیش آقای دکتر میرپور . سریع برام سونوگرافی کرد و گفت الان برای تشخیص جنسیت جنین زوده ولی ی ی ی ی احتمال 80 درصد نینی پسره ... من و محمد خییییییلی خوشحال شدیم ، محمد که بلند بلند میخندید هههههه . خلاصه بعدش برام یه سری داروهای جدید از قبیل آهن و کلسیم نوشت . بهم گفت چون سنت زیاد نیست و سابقه ی بیماری های خاص توی فامیل ندارین ، لازم نیست که تست غربالگری کوادمارکر رو انجام بدی ، اما من خودم ازش خواهش کردم که برام بنویسه ، بازم بهم گفت که از نظر علمی نیازی نیست که شما این آزمایش رو بدی ، اما اگه اصرار داری من برات مینویسم ... یه سری آزمایش های دیگه هم برام نوشت . گفت نتیجشون رو دفعه ی بعد براشون ببرم . بع...
9 مهر 1391

لیلی عزیزم ، قدم نو رسیده مبارک ک ک ک

سلام م م م دیروز یعنی 91.7.7 نینی لیلی عزیزم بدنیا اومد ... یه دنیا بهت تبریک میگم عزیز دلم ، امیدوارم که خدا این هدیه ی گرانبهاش رو  همیشه زیر سایه ی پدر و مادر حفظ کنه ... ظاهراً رایان کوچولوی ما 2کیلو و ٦٤٠گرم وزن داره و ساعت ٥:١٥ صبح با قد 49 سانتیمتر بدنیا اومده ... عزیز دلممممممممم و اما خودم که امشب بدجور بیخواب شدم ... نمیدونم چرا بیخودی همش نگران نینی هستم ... میدونم که طبیعیه ، شایدم چون قراره فردا یا پس فردا برم پیش دکتر برای چکاب ، دلشوره گرفتم ... نمیدونم ! امیدوارم که همه چی خوب باشه و نینی کوچولوم سالم باشه ... دلم میخواد زودتر این نه ماه تموم بشه و نینی بیاد بغلم ، بی نهایت بهش فکر میکنم و تصورش میکنم ... دلم میخواد ...
8 مهر 1391