ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

آخرین امتحان ترم 4 ...

سلام م م م امروز امتحان آخر دانشگاه البته در ترم 4 رو دادم ... خداروشکر نسبتاً عالی امتحان دادم و تقریباً راضیم ... حالا باید منتظر نتایج باشم . از 30 این ماه هم ثبت نام ترم جدید شروع میشه ...خیلی خوشحالم و از خدا میخوام کمکم کنه تا تحصیلاتم رو تا بالاترین ها ادامه بدم ... فندق کوچولوی من ، تو این مدت خیلی با مامان همکاری کردی ... حضور تو باعث شد تا بهتر درس بخونم و تو هم آروم و مهربون ، به مامان کمک میکردی تا آرامش داشته باشه ... الهی فدات بشم که این همه عاقلی   خدایا بی انتها و منتها شکرت ت ت ت ت ...
25 دی 1391

تشکیل پرونده در بیمارستان چمران + کلاس های بارداری

سلام ... امروز رفتم بیمارستان چمران ... تشکیل پرونده دادم و توسط یه خانم ماما ، وزن و چیزای دیگه اندازه گیری شد ... خانم دکتر هم معاینم کرد و گفت دیگه خداروشکر قارچ ندارم و لازم نیست دارو استفاده کنم .در ضمن هر دو هفته یک بار هم باید برم برای چکاپ... در مورد اندازه  و وزن نینی پرسیدم ، گفت خیلی خوب و عالیه و اصلاً اندازه شکم ملاک نیست ... خداروشکککککککککککککر بعد از معاینات ، تو کلاس های بارداری که داخل خود بیمارستان تشکیل میشه ، شرکت کردم . کلاس امروز درباره زایمان طبیعی بود ... یک عالمه اطلاعات خوب گرفتم و حالا استرسم خیلی کمتر شده . باز هم حتماً تو این کلاسا شرکت میکنم ، البته روزهای ویزیت ... بعد از اینکه کارهای بیمارستان تمو...
18 دی 1391

27 هفته + 5 روز ... سونوگرافی سه بعدی

سلام م م م امروز صبح من و همسری رفتیم مرکز سونوگرافی اطهری تو خیابون مطهری ... ساعت 10 وقت داشتیم ، ولی چون هوا آلودس ، از چند روز قبل اومدم خونه مامانم و بخاطر بعضی دلایل ، تماس گرفتم و گفتم که ما یکمی دیرتر میایم ... محمد جونم صبح رفت سرکار و دو ساعت بعد اومد ، با هم رفتیم سونوگرافی .بعد از تقریباً یه ربع ، یعنی حدود یه ربع دوازده ، و خوردن یه لیوان شیرکاکائو به تاکید یه خانومی که اونجا مسئول بود ، رفتم داخل اتاق سونو . یخورده دراز کشیده بودم که یه خانم دکتر اومد . خیلی خوش برخورد بود و بهم گفت ، اول با سونوی دوبعدی ، یه سری سونو میکنه تا سلامت نینی رو چک کنه و بعد هم سونوی سه بعدی انجام میده و بهمون نشون میده و عکس میگیره . اولین چیزی ک...
16 دی 1391

27 هفته + 1 روز

فنقل مامی سلام م م اومدم بهت ٢٧ هفتگیت رو تبریک بگم عشق کوشولوی من ... تصمیم گرفتم برای شنبه هفته آینده برم سونوی سه بعدی ،‌دیگه نمیتونم صبر کنم تا دفعه دیگه ، آیا دکترم جنسیتت رو با قطعیت بگه یا نه ... من دیگه بی طاقت شدم و میخوام هم بدونم نینی دخمله یا پسمله هم اینکه  از سلامتیت خیالم راحت بشه . خدایا ، جوانه کوچولوی عشق مارو در پناه خودت حفظ کن ... آمییییییییییییییین
12 دی 1391

26 هفته و 4 روز ...

سلامممممممم پری روز آخرین قرص رو هم برای حل شدن مشکل قارچی که داشتم استفاده کردم . از همون روز یا شایدم روز قبلش ، شرایطی داشتم که باعث نگرانی مامان ٍ همیشه نگران شد ؛ میترسم که کیسه آب نینی سوراخ شده باشه ! بیشتر بخاطر عفونتی که دارم یا نمیدونم هر دلیلی ... خلاصه دکترم بهم گفت که باید بیشتر استراحت کنم و اگر ترشحاتم از یه حدی بیشتر شد ، اونوقت برم پیشش ... همه اطرافیانم میگن من خیلی الکی خودمو نگران میکنم ، اما این اخلاق منه و نمیتونم بیخیال باشم . در کل حساسم و رو هرچیزی زیاد دقیق میشم . نینی گلم ، نمیدونم وقتی باهات صحبت میکنم صدای مامی رو میشنوی یا متوجه حرفام میشی یا نه ، اما حرف زدن با تو ، یکی از بهترین و زیباترین کارهایی که تا به...
8 دی 1391

26 هفته و یک روز ... من و تغییراتم + آخرین چکاپ دکتر

سلام م م م م ورووجک خشگل من خیلی وقته میخوام بیام بنویسم که مامان تا الان چقدر تغییر کرده ، فرصت نمیشه . آخه بعضی استادای دانشگاه شروع کردن به امتحان گرفتن ... حسابی سرم شلوغ شده عزیزم دلم . باید بگم که قبل از بادراری وزن مامان شما 58 کیلو بوده ، الان در ماه ششم بارداری 65 کیلو شده ... دور کمر مامی قبل از بارداری 84 بوده ، الان شده 97.5 ... تو این هفته ها ، یکمی کمر درد دارم ، احساس میکنم شکمم خیلی بزرگ شده و داره میترکه مخصوصا شبا ... و اینکه سه چها روزیه که دوباره در طول روز و همینطور شبا ، خیلی گرسنم میشه ...در ضمن چند روزیه خیلی خوابالو شدمممممممم . تکونای تو عزیز کوچولم هم نسبتاً مرتبه و فقط بعضی روزا مثل مامیتون تنبل میشین و ...
5 دی 1391

23 هفته و 6 روز ... من و نینی و روزهای خوب

سلام نینی گلم ، عزیز دلم ،‌فندق مامی  دلم میخواد دیگه از این به بعد مخاطبم تو نوشتن خاطرات خودت باشی عزیز دلم ،‌آخه شما دیگه بزرگ شدی و برای خودت شخصیت مستقل داری قربونت برم . مامی اینو احساس میکنه و برای شخصیت بزرگت تو اون وجودی فسقلیت خیلی احترام و ارزش قائله . این چند وقته منو حسابی به حضورت عادت دادی ، وقتی تکون میخوری و حست میکنم ،‌وجودم لبریز از عشق و علاقه میشه که واقعاً قابل توصیف نیست . هفته پیش از سه شنبه تکونات خیلی کم شده بود و خیلی هم آروم و ظریف تکون میخوردی ...دیگه دلم برای دیدن حرکتات یه ذره شده بود و روز سوم داشتم هم از استرس این موضوع هم ازدلتنگی بیچاره میشدم ... اصلاً علت اینکه من این روزا بیشتر از ...
19 آذر 1391

21 هفتگی عشق مامان و یکمی نگرانی

یکشنبه ، 28 آبان ، خونه ی مامانم بودم که متوجه دو سه تا لک خییییییلی کمرنگ شدم ... به همسری زنگ زدم و گفتم ، اونم به دکترم زنگ زد و قرار شد عصری بریم مطب دکتر . دکتر برام سونوگرافی کرد و گفت یه مقدار خییییییلی کم سمت راست جفت تصاویر سیاه میبینه . گفت اصلاً جای نگرانی نیست و با کمی استراحت رفع میشه . اما من خییییییییلی نگران و مضطرب شدم  . بهم گفت یه هفته استراحت کنم و نگرانی الکی هم نداشته باشم ، اما مگه میشه  ه ه ه ه !!! قلبم داشت از غصه میترکید ، هرچقدر محمد باهام شوخی میکرد و سعی میکرد فکرمو منحرف کنه ، من همش انگاری که بغض داشته باشم ، دلم میخواست هیچی نگم و ساکت باشم . عجیب اینه که نظر دکترم در مورد جنسیت عوض نشده و سرسختانه میگه نینی پ...
1 آذر 1391

20 هفته و دو روز و ... ترشح اولین قطرات شیر مادر

سلام م م م م امروز صبح وقتی عشقم رفت سرکار ، دیگه نتونستم بخوابم ... راستش دوباره نگران نینی شدم . آخه الان سه چهار روزی میشه که یه درد خیلی زیادی از پهلوی راست تا رون پام دارم ... فکر و خیال میکردم که نکنه مشکلی وجود داره !!! بعدش دیگه خوابم نبرد و رفتم دوش گرفتم تا سرحال بشم . بعد از حموم ، متوجه شدم که چند قطره مایع سفید رنگ از سینه هام اومده !!! وااااااااااااای خیلی هیجان انگیز بود ... اولین غذاهای عشق کوچولوم ، عزیز دلممممممم ... وای خدایا ، خیلی حس خوب و قشنگی بود ... زودی زنگ زدم و به عشقم گفتم ... چقدر دوس داشتم پیشم بودی عزیزممممممم   نینی کوچولوی من ، مامان هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر عاشقت میشه ... الهی فدای نشونه ها...
24 آبان 1391