ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

ملورین 7 ساله و 9 ماهه من

سلام  این روزا که مامان از همیشه بی حوصله تر و کلافه تر بود ، ملورین عزیزتر از جونم مثل همیشه برام یه مرهم بود ، با بغل کردنش انقد انقد آرامش میگریم که فقط خدا میدونه... دیگه ازدو روز پیش تعطیلات کریسمس شروع شده و ملورین که البته از دو هفته پیش شایدم زودتر در حال شمردن روزها برای رسیدن به شب گریسمس و کادو گرفتنه ، دیگه از هیجان هر لحظه دلش قنج میره ... چقد خوبه بچگی ، یاد عید نورزو میوفتم وقتی کوچیک بودیم ، ما هم همینقدر برای سفره هفت سین هیجان داشتیم ، برای عیدی هایی که هرچند مبلغی نبود اما بهترین حس دنیا رو برامون داشت...  ملورینم زیبای من پر از استعداد و هنر هستش ، هر روز همه مارو با نقاشی و چیزایی که برای اسباب بازی هاش د...
1 دی 1399

از ۱۴ هفتگی و غربالگری تا ۱۷ هفتگی و توقف بارداری

سلام ... امروز چهارده هفته ی تمام هست که باردارم ... تا به امروز همه چیز خوب و خوش بوده و از این به بعدم به امید خدا همینطور هست ... تقریبا ده روز پیش دکتر خانوادم منو برای ازمایش و سونوی هفته دوازده فرستاد ، من دقیقا دوازده هفته و سه روز بودم و همون روز سونو و آزمایش رو همزمان دادم، اگرچه سونو نصفه کار موند چون نینی کوچولو حوصله تکون خوردن نداشت و مجبور شدم هفته بعد باز هم برم که البته فقط استخوان بینی رو باید تو سونو میدید که باز هم نینی خواب بود و حال تکون خوردن نداشت، پس خانم سونوگرافی گفت که همینا فک میکنم کافیه اگر دکترت عکسای بیشتر خواست باید دوباره بیای ... تا اینکه دیروز دکتر خانوادم زنگ زد و بعد احوالپرسی گفت که جواب آزمای...
6 آذر 1399

مادرانه 1

سلام م م م   امروز 16 اکتبر هستش ، یه روز آقتابی و خیلی خوب ... ملورین سرکلاس آنلاین هستش ، محمد دنبال کارای شرکت که حدود دو ماهی میشه راه انداخته و آروم آروم داره به امید خدا پیش میبره ... کلی حرف ناگفته هست که میخوام اینجا به یادگار  ثبت بشه ، برام مهمه چون این روزا با خوندن خاطرات سالهای قبل تو همین وبلاگ کلی حس و حال اونروزا برای تداعی شد ... کلی تجربه که یادم رفته بود و کلی اطلاعات که از قبل داشتم و الان بازیابی کردم ... در مورد بچه داری من خیلی تجربه کسب کردم ، کلی اتفاقای کوچیک افتاد که بزرگ کردم و ترسیدم و روز و شبم رو بهم ریخت ... باید این هارو مینوشم باز تکرار نکنم برای بچه بعدی ، من الان که سال های قبل رو...
25 مهر 1399

نیو آپدیت

سلام چه غریبه دیگه برام اینجا پست گذاشتن درحالیکه تو چن سال اخیر اینهمه اپ های مختلف با دسترسی فوق العاده راحت تر وجود دارن اما انگار اینجا یه جور دیگس برام . اینجا کلی خاطره توشه که بعضیاش به کل یادم رفته بود.  الان که دارم مینویسم باید بگم که اخرین بار سه چهارسال پیش اینجا بودم ، و نه یوز نیم نه پسورد یادم نبود اما یهویی یاد اینجا افتادم و اتفاقی تونستم که یوزر و پسورد رو ریکاوری کنم!  چقد گذشته هااااا و چقد اتفاقا افتاده اما از این شروع کنم که الان در نورث یورک در انتاریو زندگی میکنیم ، یه خونه خیلی خشگل با یه حیاط بی نظیر ... یه دخترکوچولوی کلاس دومی ، یه همسرمهربون و حمایتگر درکنار مامان و سوگل و داداشی ، و سانی ...
18 مهر 1399

ملورین ِ سه سال و 9 ماهه من :)

سلام م م م ... ملورین جونم خیلی وقته اینجا برات پست نزاشتم عزیزم ، قربونت برم ، بعده ها که میای اینجا و اینارو میخونی میدونم که خیلی از خاطرات کودکیت لذت میبری و من کوتاهی میکنم که اینهمه کم مینویسم عزیز دلم  از بزرگ شدن و قد کشیدن و شیرین زبونی هات هرچی بگم کم گفتم ... از اینکه روزی چند هزار بار با همه قلب و وجودم  خدارو بخاطر داشتنت شکر میکنم ، بازم هرچی بگم کم گفتم عزیزدلم ... از نقاشی هایی که میکشی و مچسوبی رو دیوارو دورتادور اتاق شده نقاشی های تو ، من و بابا و بقیه از دیدن نقاشی هات کلی میخندیم و لذت میبریم ... از اینهمه کارتون نگاه کردن که برای من شده معضل و هر روز دارم سعی میکنم مدیریت کنم ولی خیلی سخته ... از کارتون های ...
23 آذر 1395

کوچواوی شیرین زبون

ملورین شیطون ، با نمک  و فوق العاده شیرین زبون من ، اونقد قشنگ حرف میزنه که گاهی خشکم میزنه از این همه خلاقیت و این همه توانایی جفت و جور کردن جمله ها !!!  الهی فدات شم که انقد شیرینی ، امیدوارم که همیشه سلامت و شاد و آرام باشی عشق کوچولوی من ...  ...
21 آبان 1394

دو سال و 6 ماهگی

سلام م م م  امروز باز مثل همیشه بعد چند ماه فرصت کردم تا سری به وبلاگ ملورین بزنم ، هربار که این وبلاگ رو باز میکنم خودم شاید یکی دو ساعتی بدون اینکه بفهمم غرق خوندن خاطرات ملورین میشم ، خیلی زود گذشتن ، چقد خوب بودن و چقد دنیا با داشتن دختر کوچولوم قشنگ تره  ما الان بیش از دو ماه و نیمه که اقامت ترکیه رو گرفتیم و بلخره منم به خانوادم پیوستم ، خیلی خوشحالم چون هم دیگه تنها نیستم و هم اینکه جایی که دوس دارم زندگی میکنم ... ملورین هم کنار مامانی و دایی و خاله سوگلش حسابی خوشحاله و هربار که حرف این میشه که بلیط بگیریم برگردیم ملورین خیلی کار بدی میکنه ! سریع میزنه زیر گریه که من پیش مامانیم میمونم ، نمیامممم ... ههههههه خلاصه گا...
14 مهر 1394