ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

ملورین ِ سه سال و 9 ماهه من :)

1395/9/23 19:7
نویسنده : مامان سارا
310 بازدید
اشتراک گذاری

سلام م م م ... ملورین جونم خیلی وقته اینجا برات پست نزاشتم عزیزم ، قربونت برم ، بعده ها که میای اینجا و اینارو میخونی میدونم که خیلی از خاطرات کودکیت لذت میبری و من کوتاهی میکنم که اینهمه کم مینویسم عزیز دلم 

از بزرگ شدن و قد کشیدن و شیرین زبونی هات هرچی بگم کم گفتم ... از اینکه روزی چند هزار بار با همه قلب و وجودم  خدارو بخاطر داشتنت شکر میکنم ، بازم هرچی بگم کم گفتم عزیزدلم ... از نقاشی هایی که میکشی و مچسوبی رو دیوارو دورتادور اتاق شده نقاشی های تو ، من و بابا و بقیه از دیدن نقاشی هات کلی میخندیم و لذت میبریم ... از اینهمه کارتون نگاه کردن که برای من شده معضل و هر روز دارم سعی میکنم مدیریت کنم ولی خیلی سخته ... از کارتون های مورد علاقت که ppepa pig , pj max, pingue و Micky mouse clubhouse هستش ... انقده این کارتون هارو با عشق نگاه میکنی و با هر کاراکتر انقد نزدیک هستی که وقتایی که کارتون تماشا نمیکنی هم تو بازیات یا تعریفات ما همش درباره اینا میشنویم ... از اینکه چقد لغت انکلیسی یاد گرفتی  ، بدون اینکه مامان بهت یاد بده  Thank u , see u later , morning , night night , painting و چن تا دیگه که وقتی ازشون سرجاش استفاده میکنی میخوام شاخ در بیارم !!! کی اینارو یاد گرفتی فسقلی من آخه !!! 

دیگه برات بگم که انقده برات اسباب بازی خریدم ، همه اسباب های دنیا تو این اتاق 9 متری جمع شده ، اینم شده معضل دیگه ای برام که البته دارم درستش میکنم و میخوام دیگه یاد بگیری همه چیزو نمیشه داشت ، اما انقده اصرار میکنی و موقع گریه لباتو جمع میکنی ، فلبم میریزه و اصلا طاقت نمیارم و میدووم میخرم برات :( ولی فک میکنم قبل اینکه تو یاد بگیری من باید یاد بگیرم که اینهمه گول تو رو نخورم شیطونک من :*

حالا یه اطلاعات کلی برای اینکه اینا برای هردومون خاطره بشه که تو این سن کجا و تو چه شرایطی بودیم عزیز مامان :

الان دقیقا یکسال و 5 ماهه که ترکیه هستیم دخملی ، 9 ماهشو استانبول بودیم ، از دو روز قبل سیزده بدر 95 اومدیم یالوا  ، یه شهر قشنگ ، توریستی ، بی نظیر ... بهار و تابستون و پاییز کلی بهمون خوش گذشت ، الانم که هوا کمی سرد شده و زیاد بیرون نمیریم ، عوضش یه روزایی تو هفته با دوستت ملودی و مامانش لیدا میریم باشگاه ، تو و ملودی هم سعی میکنید بازی کنید ولی هی از دست هم ناراحت میشید و خلاصه از دوساعت باشکاه فقط یه ربغ ما ورزش میکنیم و بقیش در حال جمع و جور کردن شما دو تا هستیم ... 

خاله سوگل و دایی محمد تو یالوا کار میکنن بابا هم یه کمی  اونورترش به عنوان مهندس شبکه تو شرکت Poyraz کار میکنه ... همه چی خیلی خوبه خداروشکر ... باید بگم که 5 ماهم هست که برنامه مهاجرت ما اکی شدهو منتظریم کارهای دیگه هستیم تا بیینیم قسمت هست بریم پیش خاله سازان ( ساناز ) یا میریم جای دیگه تو North America... 

خاله سازان تابستون کل ماه آگوست پیشمون بود ، خیلی خیلی عالی بود ، به اضافه اینکه مامانی مینا خرداد ماه اومد ، عمه سارا و عمو رضا تو تیرماه اومدن و کلی این مهمونا باعث شدن حالو هوامون عوض شه ... 

انقده این تابستون با هم رفتیم دریا آفتاب گرفتیم ، جای مایو روی تن قشنگ و ملوست افتاده بود گل من ، انقده با هم رفتیم کافه و چایی خوردیم و تو سیب زمینی سرخ کرده خوردی ، انقده با بابا و بقیه روزای یکشنبه رفتیم دریا و کلی خوش گذشت ، شبای تابستون همش کافه های کنار ساحل بودیم که یه عالمه روحیمون عوض شد ... الهی شکر بخاطر این همه مهربونیت 

باید بگم که الان دو هفته میشه که  پرونده عمه الهامت به مشکل برخورده، امیدوارم خدا به همه کمک کنه به ما هم همینطور عزیز دلم 

خلاصه که روزای قشنگی داریم خداروشکر ، و من هر روز و هر روز دعا میکنم که خدا همه شماهارو به من ببخشه و این خوشی هارو و این همه نعمت رو پایدار کنه برای هممون .... آمین 

عکس میزارم عشقولی 

مامان میبوستت عزیزم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)