ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

تعییرات + قد و وزن ممول مامان در سه ویزیت اخیر

سلام گل ِ مامان ... خشگل ِ من ، با نمک و شیرین ِ مامان تو این چند ماه اخیر تو خیلی تغییر کردی خیییییییییییییلی ... از 50 روزگی به بعد توجهت "عشق ِ نازنینم" به آویز بالای تختت جلب میشد ، بعد از چند وقت بهشون میخندیدی و کلی باهاشون سرگرم میشدی ... اما از سه ماهگی به بعد خیلی بهشون علاقه ای نداشتی و بعد چند لحظه حسابی حوصلت سر میرفت !!!  از هفته 10 به بعد : عزیز دلم ، دیگه به مامانت نگاه میکنی و باهام حرف میزنی،  با صداهایی مثل ق ق قاااا قااااااااااااااا ... خیلی خیلی بلند که وقتی من تو آشپزخونه هستم بشنوم و قند تو دلم آب بشه ، از همونجا بلند بلند قربون صدقت برم و هر لحظه خدارو بخاطر این همه خوشی شکر کنمممم عزیز دلم ، شروع کرد...
25 تير 1392

دلتنگی های مادرانه + اولین ویزیت زیباترین عشق زندگی من

سلام عشق کوچولوی من ، ملورین نازم ، عزیز دلممممممممم چقد گذشت و من نتونستم وبلاگ دخمل کوچولومو آپدیت کنم ، عزیز مامان، مامانت فقط کمی تنبلی میکنه ، ولی بقیش بخاطر تو دختر خشگل و نازنازیه که بیشتر وقت منو بخودت اختصاص دادی   از کجا بویسم ، خیلی انفاقا افتاده ، مامانی ماشاله خیلی بزرگ شدی ... پس برای شروع میخوام همین اول بگم که چقد دلم برای روزای اول تولدت تنگ شده ، عکساتو که میبینم بغض میکنم ، دوس دارم دوباره برگردمو بیشتر از بغل کردن و بوسیدن نوزاد کوچولوم لذت ببرم ، برگردم به روز بدنیا اومدنت ، به لحظه ای که مامانم گفت : سارا این دخترته ها ،ببین چقد نازه ... به اولین باری که شیرت دادم ، به لحظه هایی که با چشمای باز و کاملاً هوشیا...
19 تير 1392

اتفاقات مهم 19 روز گذشته

مهمترین اتفاق حضور ملورین در کنار ما و در کنار سفره هفت سین در لحظه تحویل سال بود . امسال بر عکس هر سال ، مامانم و محمدرضا اومدن خونه ما و مادر و پدر همسری هم پیش ما بودن  .حضور ملورینم با شکوه ترین و زیباترین لحظه ها رو برامون رقم زد. خدایا بخاطر این موهبت و زندگی دوباره ازت ممنونیمممم... ناف ملورینم روز پنجم تولدش افتاد ... دخمل کوچولوم بعد از افتادن نافش خیلی راحت تر شد . روز دهم تولدش من و محمد ، ملورین کوچولو رو بردیم حموم ... خییییییییییلی سخت بود ولی خیلی هم باحال بود ... دخملکم حسسسسسسابی از آب بازی خوشش میاد و اصلاً از اینکه آب روش بریزی ناراحت نمیشه . اگرچه بار اول که اومدم روش آب بریزم ، یهو تا زیر گلوشو خیس کردم و بچ...
15 فروردين 1392

عشق کوچولوی من خوش اومدی

ملورین کوچولوی من ، 26 اسفند ماه 1391 ، ساعت 10.30 پاهای کوچولوشو تو این دنیای بزرگ گذاشت . قد ملورین در زمان تولد 47 سانتی متر ، وزنش 2کیلو و 900 گرم بود. عزیز دل من تو 37 هفته و 5 روزگی جنینیش بدنیا اومد ... خوش اومدی عشق نازممممممممممم  نینی من در چند ساعت اول تولد  ...
15 فروردين 1392

خاطرات زایمان + زردی ملورین

از روز تولد ملورین تا حالا خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم زودتر از اینا وبلاگ نینی کوچولمو آپدیت کنم ، امروز یه فرصت کوچولو گیر آوردم ، در حالی که عشق کوچولوم کنارم خوابیده ، دارم سعی میکنم تن تن هرچی به ذهنم میرسه و میخوام که خاطره بشه ، بنویسم ... میخوام اول از زایمانم و علت زودتر بدنیا اومدن فسقلیم بگم ... چون قرار بود این فرشته کوچولو 7 فروردین بیاد ، اما یکمی عجله کرد و زودتر اومد ...  5 شنبه ، بیست و چهارم ، همسری ساعت 12 شب منو برد اورژانس بخاطر سرماخوردگی ... چون خیلی گر میگرفتم ، همسری نگران شده بود . البته من همیشه گرمم بود ، ولی اون شب همش گر میگرفتم و همرو کلافه کرده بودم . تقریباً یه هفته ای هم میشد که خونه مامانم بودم . ...
15 فروردين 1392

34 هفته و 5 روز ... آماده شدن اتاق نینی کوشولوی مامان

خیلی وقته میخواستم بیام و وبلاگ ورووجکمو آپدیت کنم ،  اما سرم شلوغ بود خیییییلی . تقریباً دو هفته درگیر آماده شدن کمد دیواری اتاق عشق کوچولومون بودیم و هم اینکه خونه رو برای تمیزکاری عید حسسسسابی بهم ریخته بودیم ... خیلی طول کشید تا کارا انجام شد ... خاله سوگل و دایی محمدرضای عزیز دل هم خیییییلی به بابایی نینی کمک کردن ... 5 شنبه هم رفتیم خریدای نینی رو کامل کردیم ، دیروز محمدرضا ، سوگل و عشقم ، سه تایی استیکرهارو چسبوندن و بعدش سوگل اتاق نینی رو چید. اتاقش عالی شده ...  یعنی من که خیلی راضیم و دوستش میدارم . تا چند روز دیگه عکسای اتاق فندقمو میذارم . این روزا ، روزای سخت و بی نهایت شیرینیه ... از همین الان دلم برای بارداری تنگ م...
4 اسفند 1391