دلتنگی های مادرانه + اولین ویزیت زیباترین عشق زندگی من
سلام عشق کوچولوی من ، ملورین نازم ، عزیز دلممممممممم
چقد گذشت و من نتونستم وبلاگ دخمل کوچولومو آپدیت کنم ، عزیز مامان، مامانت فقط کمی تنبلی میکنه ، ولی بقیش بخاطر تو دختر خشگل و نازنازیه که بیشتر وقت منو بخودت اختصاص دادی
از کجا بویسم ، خیلی انفاقا افتاده ، مامانی ماشاله خیلی بزرگ شدی ... پس برای شروع میخوام همین اول بگم که چقد دلم برای روزای اول تولدت تنگ شده ، عکساتو که میبینم بغض میکنم ، دوس دارم دوباره برگردمو بیشتر از بغل کردن و بوسیدن نوزاد کوچولوم لذت ببرم ، برگردم به روز بدنیا اومدنت ، به لحظه ای که مامانم گفت : سارا این دخترته ها ،ببین چقد نازه ... به اولین باری که شیرت دادم ، به لحظه هایی که با چشمای باز و کاملاً هوشیار ، به دنیای جدیدی که توش قدم گذاشته بودی نگاه میکردی ... به همون روزایی که باباییت از شادی اومدنت رو پاهاش بند نبود و من با دیدن عشق بی حد و حصرش به تو غرق لذت میشدم ... به همون روزایی که بخاطر درد زایمان و قدر زیادی بی تجربگی ، نتونستم اونطور که شایسته بود ، لذت ببرم ... و حالا که التهاب سختی اون روزها گذشته ، و فهمیدم که نگرانی ها و ترس ها و اشک ها و دلشوره ها ، که همه فقط خوشی اولین لحظات حضور تورو از من گرفتند ، چقدر بی دلیل بودند ، اما مادرم دیگه ، چه میشه کرد !
بازم دوس دارم یادآوری کنم ، که چقد شیرین ولی سخت بود ، وقتی ساعت ها دلت شیر خودن میخواست و مامانو خسته میکردی ، چقد مامان گریه میکرد و بابا دلداری میداد ... عزیزم ، همین الان هم دوس دارم روزها کش پیدا کنن ، دیرتر بگذرن ، این روزهای زیبای نوزادی تو ، و لذت وصف ناپذیر مادر تو بودن . دلم میخواد با همه وجود از عقربه های ساعت آویزون بشم و نزارم به این سرعت و با شتاب ، جلو برن ، دوس دارم بیشتر این روزها رو لمس کنم ... با خودم فک میکنم ، ای کاشکی میشد عطر تنتو ، خنده های معصومانتو ، شیرینی نگاهتو ، گریه های قبل از خوابتو ، واااااااااااای شیر خودنتو وقتی گرسنه ای ، وقتی شیطون میشی و موقع شیر خوردن بازی میکنی ، همرو یه جا سیو میکردم ، هروقت دلم برای این روزها تنگ میشد ، سریع برمیگشتم ، این لحظه ها رو بارها و بارها حس میکردم و حس میکردم و حس میکردم ...
الان ساعت ده دقیقه به 3 صبحه ... صبح اولین روز ماه رمضون ... پارسال ماه رمضون تو تازه جوونه زده بودی عشقم ، امسال و در این سحرگاه ، تو آروم و زیبا تو تختت خوابیدی . خدا به حق این روزهای مقدس و پاک ، تو عشق الهی رو به من و پدرت ببخشه .
حالا چطوری از این حس دربیام تا بنویسم که توی این 3 ماه و اندی بعد از آخرین پستم چه گذشته !!! ههههههههههههههههه
اولین ویزیت دکترت ، البته بعد از چند باری که اوایل تولدت ، پیش دکترهای مختلف بردیمت ، وقتی بود که 23 روزه بودی . دکترت هم آقای دکتر ثقفی ، متخصص اطفالی که بابا هم زمان نوزادی تحت نظرش بوده ، هستش . دو روز قبل از اولین ویزیت ، یعنی 21 روزگیت ، بنا به پیشنهاد دکتر اطفالی که وقت مرخص شدن از بیمارستان به ما داشت ، که بخاطر بریچ بودنت باید سونوگرافی لگن بشی ، رفتیم بیمارستان مفید و اونجا سونوگرافی شدی . عمه الهامت هم اومد . روزی که رفتیم پیش دکتر ثقفی ، سونوگرافی رو هم نشون دادیم ، دکتر گفتن باید از این به بعد به مدت یکماه ، دو تا پوشک بزرگ برات بزاریم تا یکم در رفتگی لگنت بر طرف بشه . قد و وزنت هم به این شرح بود :
23 روزگی :
قد : 54 سانت
دور سر : 36 سانت
وزن : 3 کیلو و 550
یه کبودی کوچیک هم به اندازه سر انگشت پشت کمرت تازگیا بوجود اومده بود که دکتر گفتن مشکلی نیست و تا یکسالگی محو میشه .
بعد از ویزیت اون روز ، رفتیم خونه مامانی ، شما موندی پیش عمه و مامانی ، منم رفتم دانشگاه ...چقد دوری از تو بعد 23 روز ثانیه به ثانیه کنار تو بودن سخت بود ، با اشک از خونه رفتم بیرون ... ولی بعد از اون هم هربار خواستم برم دانشگاه ، قلب و روحم رو تو خونه جا میذاشتم و میرفتم ...
مابقیشو فردا و در پست بعدی مینوسم