ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 14 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 3 ماه و 15 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

دلتنگی های مادرانه + اولین ویزیت زیباترین عشق زندگی من

1392/4/19 3:33
نویسنده : مامان سارا
883 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشق کوچولوی من ، ملورین نازم ، عزیز دلممممممممم

چقد گذشت و من نتونستم وبلاگ دخمل کوچولومو آپدیت کنم ، عزیز مامان، مامانت فقط کمی تنبلی میکنه ، ولی بقیش بخاطر تو دختر خشگل و نازنازیه که بیشتر وقت منو بخودت اختصاص دادی

 

از کجا بویسم ، خیلی انفاقا افتاده ، مامانی ماشاله خیلی بزرگ شدی ... پس برای شروع میخوام همین اول بگم که چقد دلم برای روزای اول تولدت تنگ شده ، عکساتو که میبینم بغض میکنم ، دوس دارم دوباره برگردمو بیشتر از بغل کردن و بوسیدن نوزاد کوچولوم لذت ببرم ، برگردم به روز بدنیا اومدنت ، به لحظه ای که مامانم گفت : سارا این دخترته ها ،ببین چقد نازه ... به اولین باری که شیرت دادم ، به لحظه هایی که با چشمای باز و کاملاً هوشیار ، به دنیای جدیدی که توش قدم گذاشته بودی نگاه میکردی ... به همون روزایی که باباییت از شادی اومدنت رو پاهاش بند نبود و من با دیدن عشق بی حد و حصرش به تو غرق لذت میشدم ... به همون روزایی که بخاطر درد زایمان و قدر زیادی بی تجربگی ، نتونستم اونطور که شایسته بود ، لذت ببرم ... و حالا که التهاب سختی اون روزها گذشته ، و فهمیدم که نگرانی ها و ترس ها و اشک ها و دلشوره ها ، که همه فقط خوشی اولین لحظات حضور تورو از من گرفتند ، چقدر بی دلیل بودند ، اما مادرم دیگه ، چه میشه کرد !

بازم دوس دارم یادآوری کنم ، که چقد شیرین ولی سخت بود ، وقتی ساعت ها دلت شیر خودن میخواست و مامانو خسته میکردی ، چقد مامان گریه میکرد و بابا دلداری میداد ... عزیزم ، همین الان هم دوس دارم روزها کش پیدا کنن ، دیرتر بگذرن ، این روزهای زیبای نوزادی تو ، و لذت وصف ناپذیر مادر تو بودن . دلم میخواد با همه وجود از عقربه های ساعت آویزون بشم و نزارم به این سرعت و با شتاب ، جلو برن ، دوس دارم بیشتر این روزها رو لمس کنم ... با خودم فک میکنم ، ای کاشکی میشد عطر تنتو ، خنده های معصومانتو ، شیرینی نگاهتو ، گریه های قبل از خوابتو ، واااااااااااای شیر خودنتو وقتی گرسنه ای ، وقتی شیطون میشی و موقع شیر خوردن بازی میکنی ، همرو یه جا سیو میکردم ، هروقت دلم برای این روزها تنگ میشد ، سریع برمیگشتم ، این لحظه ها رو بارها و بارها حس میکردم و حس میکردم و حس میکردم ...

الان ساعت ده دقیقه به 3 صبحه ... صبح اولین روز ماه رمضون ... پارسال ماه رمضون تو تازه جوونه زده بودی عشقم ، امسال و در این سحرگاه ، تو آروم و زیبا تو تختت خوابیدی . خدا به حق این روزهای مقدس و پاک ، تو عشق الهی رو به من و پدرت ببخشه .

 

حالا چطوری از این حس دربیام تا بنویسم که توی این 3 ماه و اندی بعد از آخرین پستم چه گذشته !!! ههههههههههههههههه

 

اولین ویزیت دکترت ، البته بعد از چند باری که اوایل تولدت ، پیش دکترهای مختلف بردیمت ، وقتی بود که 23 روزه بودی . دکترت هم آقای دکتر ثقفی ، متخصص اطفالی که بابا هم زمان نوزادی تحت نظرش بوده ، هستش . دو روز قبل از اولین ویزیت ، یعنی 21 روزگیت ، بنا به پیشنهاد دکتر اطفالی که وقت مرخص شدن از بیمارستان به ما داشت ، که بخاطر بریچ بودنت باید سونوگرافی لگن بشی ، رفتیم بیمارستان مفید و اونجا سونوگرافی شدی . عمه الهامت هم اومد . روزی که رفتیم پیش دکتر ثقفی ، سونوگرافی رو هم نشون دادیم ، دکتر گفتن باید از این به بعد به مدت یکماه ، دو تا پوشک بزرگ برات بزاریم تا یکم در رفتگی لگنت بر طرف بشه . قد و وزنت هم به این شرح بود :

23 روزگی  :

قد : 54 سانت

دور سر : 36 سانت

وزن : 3 کیلو و 550

یه کبودی کوچیک هم به اندازه سر انگشت پشت کمرت تازگیا بوجود اومده بود که دکتر گفتن مشکلی نیست و تا یکسالگی محو میشه .

بعد از ویزیت اون روز ، رفتیم خونه مامانی ، شما موندی پیش عمه و مامانی ، منم رفتم دانشگاه ...چقد دوری از تو بعد 23 روز ثانیه به ثانیه کنار تو بودن سخت بود ، با اشک از خونه رفتم بیرون ... ولی بعد از اون هم هربار خواستم برم دانشگاه ، قلب و روحم رو تو خونه جا میذاشتم و میرفتم ...

 

 

 

 

مابقیشو فردا و در پست بعدی مینوسم 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهره
20 تیر 92 21:19
عزیزم سلام

بالاخره اینجا به روز شد ... گلایه ای ندارم ازت که چرا نبودی اما خدایی من که مُردم هی اومدم رفتم اینجا اما اخبار تازه ازتون نداشتم خیلی خوشحال شدم

ملورین ناز جیگر منم ببوس عسل خانم من

خیلی شبیه خودت شده عزیزم مثل مامانش نازه ماشالله

میبوسم دو تایی تون براتون آروزی لحظه لحظه های قشنگ تر از قبل میکنم

سه تایی خوش باشین سلامت

سلام عزیزمممممم ... منم خیلی برات دلتنگم
مرسی گلم لطف داری ...
زهره جونم شنیدم اومده بودی ایران !؟ دوس داشتم ببینمت دوستم...

خاله الیییییییییییییییییییییییییییی
21 تیر 92 16:15
سلام عزیز دلمممممممممممممم
دلم واست یه ذره شده ملورین نازم
ایول چه مامان با احساسی خیلی قشنگ نوشتی
تنبل نباش و زود به زود اتفاقات ملورین کوچولو رو بنویس.آفرین
بوس واسه دوتاتون


یه دونه باشی عشق من ن ن ن ... بوووووووووس