ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 18 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

خاطرات زایمان + زردی ملورین

1392/1/15 14:30
نویسنده : مامان سارا
2,217 بازدید
اشتراک گذاری

از روز تولد ملورین تا حالا خیلی سرم شلوغ بود و نتونستم زودتر از اینا وبلاگ نینی کوچولمو آپدیت کنم ، امروز یه فرصت کوچولو گیر آوردم ، در حالی که عشق کوچولوم کنارم خوابیده ، دارم سعی میکنم تن تن هرچی به ذهنم میرسه و میخوام که خاطره بشه ، بنویسم ...

میخوام اول از زایمانم و علت زودتر بدنیا اومدن فسقلیم بگم ... چون قرار بود این فرشته کوچولو 7 فروردین بیاد ، اما یکمی عجله کرد و زودتر اومد ... 


5 شنبه ، بیست و چهارم ، همسری ساعت 12 شب منو برد اورژانس بخاطر سرماخوردگی ... چون خیلی گر میگرفتم ، همسری نگران شده بود . البته من همیشه گرمم بود ، ولی اون شب همش گر میگرفتم و همرو کلافه کرده بودم . تقریباً یه هفته ای هم میشد که خونه مامانم بودم . خلاصه رفتیم اورژانس ، آقای دکتر فشارمو گرفت و دید نسبت به همیشه رفته بالا و گفت چون پاهاتم ورم کرده ، بهتره همین الان بری یه بیمارستان و آزمایش پروتئین ادرار بدی که مسمومیت بارداری نباشه . بنده خدا شماره موبایلشم داد که بعد دو ساعت که بطور اورژانسی جواب آزمایش آماده شد ، بهش زنگ بزنم و جوابو بگم . از اورژانس که اومدین بیرون به همسری گفتم بیخیال من میدونم فشارم بخاطر سرماخوردگیم رفته بالا ، ورم هم برای این زمان و هفته بارداری طبیعیه . البته ورم پامم خیلی کم بود. فقط روی پام بود تا مچ ... خلاصه جمعه هم خونه مامانم بودم ولی رفتم تو نت و حسابی درباره مسمومیت بارداری سرچ کردم . خیلی توهم زده بودم و شب خوابم نمیبرد . ساعت 6 صبح شنبه پاشدم و به همسری گفتم امروز نرو سرکار . ولی کار داشت و مجبور بود بره ... منم داداشمو بیدار کردم و گفتم پاشو بریم مرکز بهداشت ، من فشار و ضربان قلب نینی رو بگیرم ... بعدش بریم آزمایشگاه . ولی از همون ساعت 6 که پاشدم ، حس میکردم یه دردای کوچولو مثل درد پری دارم . ولی خییییییییلی طولانی مدت میگرفت . یعنی تا عصری شاید 10 تا هم نشد . خلاصه با محمدرضا رفتیم مرکز بهداشت ، خانم ماما گفت اگه انقباض داری ، من چک نمیکنم که دهانه رحمت باز شده یا نه . چون نینی بریچه ، ممکنه اینکار تحریک کنه دهانه رحمت و یهو باز بشه . ما هم که امکاناتش رو نداریم . همین الان برو بیمارستان . منم ترسیدم و برگشتم خونه . مامانم حاضر شد و رفتیم بیمارستان . خلاصه تا برگردم خونه و دوباره برم بیمارستان ، شد ساعت 4 . کلی برای نوار قلب نینی معطل شدم . اصلن پشیمون شدم که بیخودی برای هیچی رفتم بیمارستان . وقتی منتظر بودم تا نوار قلبو بگیرن ، گفتم پاشم برم بابا ، بیخودی خودمو گذاشتم سرکار . ولی صبر کردم و بعدشم نوار قلبو گرفتن و رفتم پیش دکتر کشیک . دکتر گفت که انقباض نمی بینه ، اما ضربان قلب جنین ، چن جا افت کرده . باید تا 2 ساعت دیگه مدارکتو بیاری و سزارین بشی . وگرنه تضمین نمیکنم که جنین مشکلی پیدا نکنه . همسری هم تا اون موقع اومده بود بیمارستان . رفت مدارکو آورد و منم آماده کردن و رفتم اتاق زایمان . 
جالبه بگم که من تا لحظه ای که داشتم بیهوش میشدم ، باورم نمیشد الان دارم زایمان میکنم ههههه همش فک میکردم شوخیه ... از بس اتفاقی و الکی رفته بودم بیمارستان و همش فکر میکردم که این درد هم مثل دردایی که تو این دو ماه اخیر داشتم ، طبیعیه و مشکلی نیست . 
شوهرم میگه بعد یه ساعت که رفتم اتاق عمل ( یعنی ساعت 10.30 شب ) آوردنم بیرون . البته نینی بعد یه ربع اومده بوده بیرون . وقتی بهوش اومدم دردم خیلی زیاد بودم . تا رفتم تو بخش ، بهم یه شیاف دیکلوفناک دادن و دوتا آمپول مسکن . بعد یه ساعت دردم خیییییلی کمتر شد . ولی به محضی که رفتم تو بخش و مسکن گرفتم ، ورووجکمو آوردن شیر بدم . انقد درد داشتم ، گیج بودمو نمیفهمیدم که باید نینی رو شیر بدم و اصلن این فسقلی نینی منه . اما هرجور بود شیرش دادم تا اینکه دردم کمتر شد و تازه حواسم اومد سرجاش که این نینی خشگل ، مال منه و حالا من دارم شیرش میدم . خیلی لحظات قشنگ و غیر قابل وصفی بود. 
اون شب تا صبح از ذوق نخوابیدم و البته کسای دیگه ای که تو اتاق بودن و زایمان کرده بودن ، اونا هم مثل من خوابشون نمیبرد . و البته شب بعد و همینطور شب بعدشم نخوابیدم . چون نینی نمیخوابید . در طول روز هم نمیتونستم بخوابم . باورتون نمیشه اما تو 72 ساعت اول شاید 10 ساعتم نخوابیده بودم وقتی خودمو تو آینه نگاه میکردم رنگم مثل گچ دیوار بود . البته بیشترین دلیلی که نخوابیدم اول بیقراری ملورین و همینطور نگرانی از زردی نینی و بعدشم شرایط روحی خودم بود . خیلی احساسات متفاوتی داشتم و اصلن نمیتونستم خودمو کنترل کنم . شوق و شور و اضطراب و خلاصه همه چی باهم قاطی بود و نمیتونستم بخوابم . 

عدد زردی ملورین روز دوم تولدش 7.5 و روز سوم هم 8.5 بود ... من خیییییییلی نگران بودم ، اما دکتر گفت جای نگرانی نیست و تا جایی که نینی میخواد بزار شیر بخوره تا زودتر خوب بشه . چند شب اول همش با مادر همسری مشکل داشتم ، تا چشم باز میکردم میدیدم داره یه چی میریزه تا حلق بچه ، شیر خشت و ترنجبین و از این چیزا ، دیگه آخرین بار خیلی جدی گفتم لطفاً به بچه من از این چیزا ندین ، شیر بخوره خوب میشه ایشاله . روز 5 تولد ملورین دوباره بردیمش برای چکاپ که دکتر گفت زردیش پیشرفت نکرده و لازم نیست دوباره آزمایش بده . الهی شکککککککککککککر

 ویرایش :

راستی این رو هم بگم که صبح روزی که نینی بدنیا اومد ، محمدرضا بدون هیچ مقدمه ای از خواب پاشد و گفت " سارا خواب دیدم که تو 4 تا بچه داری ! 3 تا پسر و ملورین هم تازه ی تازه بدنیا اومده ... منم خندیدم و گفتم اتفاقاً الان باید بریم مرکز بهداشت و بعدشم آزمایشگاه ، فک کن نینی امروز بیاد ، بعدشم کلی خندیدیم ... خواب داداشیم درست بود و نینی همون شب بدنیا اومد ... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهره
18 فروردین 92 21:14
خیلی عالی بوده که ملورین به این سرعت و بدون فکر خیال از دونستن تاریخ زایمانت به دنیا اومد طفلک میدونسته چه مامانی داره خودش دست به کار شده که تو زیاد فکر خیالی نشی


وای زهره دقیقااا ...الان که فکرشو میکنم ,میبنم خیییییلی خوب شد یهویی اومد,چون واقعا صبر کردن تا تاریخ زایمان,برام جز استرس و دلشوره چیزی نداشت.