ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 28 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

عززززززیزم به دل مامان خوش اومدی

سلام م م م م    دیروز یه سر رفتم دانشگاه و به قول معروف حاضریمو زدم .دیروز روز اول ماه رمضون بود  هی ی ی ولی من روزه نبودم ... دلم پرمیکشه واسه لحظه های افطار ، دعا خوندش اگرچه خداییش امسال تابستونم مثل پارسال خیلی روز گرفتنش سخته ... خلاصه بگذریم ، محمد یه نیم ساعتی بخاطر ماه رمضون زودتر تعطیل شد و واسه همین حدود 4 رسید دم دانشگاه . باهم رفتیم پیش دکتر گرجی دکتر مامان فاطمه ,دوستم ، خیلی ازش تعریف میکنن و الی جونمم الان چند وقتیه تحت بررسی های پزشکی دکتر گرجی هستش . دکتر تمام سوابق پزشکی از جمله سقط و سه تا فریز و اینا رو بررسی کرد . بعدشم رفتم رو تخت خوابیدمو فشار خون و وزنمو گرفت ... 60 کیلو بودم م م  واااااااااااای ...
1 مرداد 1391

بلاتکلیفممممم

سلاممممم ... این روزا به طرز عجیبی داره باهام بازی میشه !!! نمیدونم چرا همه چی روندش برای من با دیگران متفاوته !!! خیلی دلم میخواست که منم مثل بقیه دور از چشم محمد  متوجه میشدم که باردارم و با یه مدل سورپرایزی باحال بابا شدنش رو تبریک میگفتم ... اما ...  راستش هنوز تکلیف خودمم معلوم نیست . 23 تیرماه بیبی چکم مثبت شد ، اونم دو تا ولی خطوط نشان دهنده ی بارداری یه خورده با تاخیر مثلاً حدود 20 ثانیه و خیلی کمرنگ بود !!!! فرداش رفتم آزمایش بتا دادم 100 بود ... منشی که داشت بهم جواب آزمایشم رو میداد بهم گفت که با توجه به مدت زمانی که پری عقب افتاده ، میزان بتا خیلی پایینه . آخه آخرین پریم 4 خرداد بودش ... منم خیلی نگرا...
30 تير 1391

JUST WO0O0OW

Hey ... It's me ... a new one I can't see laptop monitor... my eyes are full of tears ... I'm happy! I'm shoked! I'm ...!!!! How am I ? I don't know ... I can't beleive it, you see? I guess I'm pregnant... I didn't expect even I can't remember anything about an suspicios contact...we are too busy these days you know we haven't had a a good relation I ment a serious one ... When ? How? MY GOD ... I can't beleive it .. It's ... I can't say anything , nothing ... I've just stayed for test result ... Is it possible ?  I DON'T KNOW  July /15/2012 at 4:11 pm ...
25 تير 1391

خیلی دلم میخواست باشی ، ولی نبودی

سلام م م ... این ماه با وجودی که اخیراً برنامه ی کلاسام بسیار فشرده شده و تازگی کلاس ایروبیک به بدنسازی هم اضافه شده و در کنار موسسه و دانشگاه دیگه روز بی کلاسی ندارم ( ههههه ) ولی با این وجود دلم میخواست که این ماه باردار میشدم ... میدونم که از همه ی زندگیم میوفتم ، خیلی تلاش کردم تا برنامه ی زندگیم همونی بشه که همیشه دوست داشتم ، ولی این حس عجیب نیاز و عشق به مادر شدن چیه که همیشه قبل از هرچیزی تو افکارم خودنمایی میکنه... نمیدونم تا کی میتونم در مقابلش مقاومت کنم و فعلاً دست نگه دارم ، اگرچه هر ماه یه شیطتنی میکنم که همیشه وقتی چند روز عقب میوفته ، دل دل میکنم برم آزمایش بدم و بهم بگن مامان شدم ...دیگه این دفعه داشتم مطمئن میشدم که امروز...
4 خرداد 1391

سال نو و امیدی دگر

سلام ... سال نو مبارک ... این چند وقت که چیزی ننوشتم خیلی بی حوصله بودم ... حتی برای خونه تکونی دم عید هم حال و حوصله نداشتم ... 15 اسفند رفتم پیش دکتر خواجوی ، برام فریز کرد. الانم تو دوره نقاهت هستم ، تا 15 فروردین هم همه چی ممنوعه ... 27 اسفند هم پری اومد ، یه ذره امید داشتم که باردار شده باشم ، اما هیچ خبری نبود ... نمیدونم چرا ولی بعد از فریز کردن انگار دوباره نسبت به نینی داشتن سرد شدم ، البته نه کاملاً ها ، تا حدودی ... به این نتیجه رسیدم که خیری توش بوده و شاید اصلاً الان وقت مناسبی برای اومدن نینی نیست . اصلاً نمیدونم بعد از تموم شدن این دوره ی نقاهت به شدت سخت و دشوار ، باز هم میخوام که برای نی نی دار شدن اقدام کنم یا نه ؟!... ...
6 فروردين 1391

دلم شکست

سلام ... دیروز رفتم پیش دکتر خواجوی ، با یه هیجانی بهش گفت که این ماه میخوایم برای نینی اقدام کنیم و ازش خواستم که یه بار دیگه وضعیتم رو چک کنه ... متأسفانه دکتر گفت یه مقدار التهاب میبینه که بهتره دوباره فریز بشه ... بهم گفت که بهتره که این ماه رو صبر کنم و بعد از اومدن جواب پاپ اسمیر ، اگه لازم بود ، فریز میکنه و اگه نه که هیچی ... انگار یه چیزی از بالای دلم افتاد پایینو شکست ... گفتم دکتر خیلی ناراحت شدم ، گفت ناراحت چرا ؟ این ماه نه ماه دیگه !!! زنگ زدم به محمد و بغضم ترکید ... محمدم همینو گفت ، این ماه نه ماه دیگه !!! پیاده و تنها ، امدم خونه ... خیلی غصه خوردم ، آخه همیشه و همیشه از اینکه این موضوع باعث بشه که من نتونم براحتی باردار ...
7 اسفند 1390

امتحانها تمامممممممممم

سلام... پری روز ، یعنی 5شنبه ( 4 اسفند 90 ) امتحانای فاینال دانشگاه تموم شد ... اگرچه واقعاً این ترم ، استرسی برای امتحان نداشتم و خیلی ریلکس بودم ، اما الان احساس سبکی دارم . قراره از 15 همین ماه ترم بعدی شروع بشه ، یکشنبه هم روز ثبت نامه ... به هر حال این ترم هم گذشت ، امیدوارم که به همین راحتی و با همین آرامش و علاقه ، تا بهترین مراحل بتونم درسم رو ادامه بدم .
6 اسفند 1390