عززززززیزم به دل مامان خوش اومدی
سلام م م م م
دیروز یه سر رفتم دانشگاه و به قول معروف حاضریمو زدم .دیروز روز اول ماه رمضون بود هی ی ی ولی من روزه نبودم ... دلم پرمیکشه واسه لحظه های افطار ، دعا خوندش اگرچه خداییش امسال تابستونم مثل پارسال خیلی روز گرفتنش سخته ... خلاصه بگذریم ، محمد یه نیم ساعتی بخاطر ماه رمضون زودتر تعطیل شد و واسه همین حدود 4 رسید دم دانشگاه . باهم رفتیم پیش دکتر گرجی دکتر مامان فاطمه ,دوستم ، خیلی ازش تعریف میکنن و الی جونمم الان چند وقتیه تحت بررسی های پزشکی دکتر گرجی هستش . دکتر تمام سوابق پزشکی از جمله سقط و سه تا فریز و اینا رو بررسی کرد . بعدشم رفتم رو تخت خوابیدمو فشار خون و وزنمو گرفت ... 60 کیلو بودم م م واااااااااااای اینهمه ورزش کردم جقدر چاقم هنوز !!! خلاصه ه ه بهم گفت که باید بری سونو تا ببینیم چی میشه . من و محمدم سریع رفتیم یه سونوگرافی که همون دکتر گرجی آدرسش رو داده بود . از ساعت 6 تاااااا 9 شب نشستیم تا نوبتمون شد . وقتی رفتم و دراز کشیدم دکتر اون دستگاه رو گذاشت رو شیکمم ... قبلاً تجربش رو داشتم اما اینبار فرق میکرد ، قلبم تن تن میزد ،انقدر تن تن نفس میکشیدم که دکتر نمیتونست درست و حسابی ببینه چه خبره ... خلاصه یخورده خودمو کنترل کردم و تونست یه ذره ی کوچولو رو ببینه ... خیلی کوچولو ... گفت که جنین تازه ه ه ی تازه از تو لوله افتاده تو رحم ... هنوز اولای رحمه ... گفت که باید چند روز دیگه هم بیای تا دوباره روند رشد جنینت رو چک کنیم و سن جنین رو 3 و نیم تا 4 هفته تخمین زد . یه دونه کیست هم تو تخمدان سمت راستم بود که گفت احتمالاًدر اثر حاملگی از بین میره .
از دیروز همش دارم قربون صدقه ی فندقم میرم ... ای جاااااااااااااانم قربونت برم عزززززیزم ... یه حس خاصی اومده تو دلم ،حس جدیدیه خیلی ی ی ی ی جدید ...
امیدوارم که همون خدای مهربونی که این کوچولوی آسمونی رو به من داده ، خودش نگهدار عزیز دلم باشه ... براش نگرانم اما بی نهایت به خدا امیدوارم و میدونم که خودش مراقب نفس منم هست . الهی آمین