ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 29 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 30 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

شادمممم ... چون میتونم مامان بشم ...

سلام... امروز بعد از کلی مشقت ، تونستم برم بیمارستان چمران تا خانم دکتر ترانه مغازه ویزیتم کنه ...بنظرم خیلی خانوم دکتر خوب و دلسوزی اومد و اینکه خیلی هم اطلاعات زیادی داشت و در کل بنظر میومد که کاملاً به کارش اشراف داره ... خلاصه ه ه ه ، روز خسته کننده ولی خوبی بود ، آخه خانوم دکتر گفتن که مشکلی ندارم و عفونتی هم وجود نداره و میتونم مامان بشم ... گفت میتونی همین ماه اقدام کنی ، انگار دنیا رو بهم دادن ... خیلی دلشوره داشتم که نکنه شرایطم برای اقدام این ماه مساعد نباشه ...  شاید تعجب کنی که با وجودی که محمد گفته  فعلاً نه ه ه  ، من چقدر دارم پافشاری میکنم  ،اما باید بگم که این خودم نیستم که اینکار هارو میکنه ، یه نیرویی ...
3 اسفند 1390

اممممیدوار

سلام ... الان خیلی کار دارم ، چون امتحانات فاینال دانشگاه شروع شده و منم مشغول درس خوندنم ، اما چه کنم از فکرش نمیتونم بیام بیرون ... اومدم فقط بگم که اوضاعمون بد ریخته بهم ... داغوناااااااااااااا... محمد که یک کلام میگه الان نه ه ه ه ... منم میدونم اگه نخواد نمیتونم راضیش کنم ، اما شاید به عادت همیشگی خودم ، ته دلم امیدوارم ... الان تعبیرم از این امید ، امید داشتن به لطف خداست ... نمیدونم چرا ، ولی احساس میکنم خدا دل من و محمد رو نمیشکونه ... میدونم که اگر وقتش باشه به چشم زدنی همه چیز خوب میشه ، پس ناامید نمیشم ... اما از خدا میخوام که منو ناراحت از در خونش نرونه ،‌ بجز خودش میدونه که چشم امید به هیچ کس ندارم ، هیچ کس ... سارا.......
24 بهمن 1390

خواستن اما ... شاید نتوانستن

برای انتخاب عنوان یکمی گیج شده بودم... این حرف دلمه و عنوانش هم عنوانیه که دلم براش انتخاب کرده بزار برات بگم که این روزا من و محمد بدجور سردرگم شدیم ... از طرفی عشق به داشتن فرزند که عجیب این روزا کاملاً تو حرفها و رفتارهای من و محمد مشهوده ، و از طرفی نابسمانی اوضاع از هر نظر که فکرش رو بکنی ... و از همه مهمتر اقتصادی ... شده عین دریا که البته این روزا دیگه اصلااااً آروم و قرار نداره ... همش خودمون رو روی یه موج احساس میکنیم ... هردومون دوس نداریم که یه موجود عزیزتر از جان رو درگیر این طوفان دریایی کنیم ... اما ........ منم که بدجور گرفته ام ... انگاری این قراره نامکتوب ،‌هر روز و هر روز عمیق تر توی ذهنم و قلبم حک میشه ... خیلی منتظ...
8 بهمن 1390

اضطراب و شادی ...

هرچی به آخر سال نزدیک تر میشیم ، دلم بیشتر از شادی و استرس در هم آمیخته ای پر میشه که بسیار دوست داشتنیه ، ولی گاهی واقعاً احساس میکنم دلم میخواد یه چند لحظه ای ازش دوربشم ... چون تمام ذهنم رو پرکرده و نمیذاره تا به مسائل دیگه و درس و خلاصه بقیه چیزا ، خوب فکر کنم ... یعنی هر گونه فکری که تو ذهنم میاد رو تحت الشعاع قرار میده ... اما هر چه که هست زیباست . نمیدونم چطور بگم ، اما تمام وجودم شده پر از تناقض ... نمیدونم کار درست کدومه ! چون هراونچه که تو ذهنمه و جزو برنامه هامه ، احساس میکنم درسته ... منظورم اومدن نینی ، درسم ، وضعیت خونه ، خریدای نینی کوچولو و خلاصه همه ی اینا ... اما یکمی برنامه هام درهم آمیخته شده ... نمیشه گفت کدوم زودتر ، ...
19 دی 1390

پس چرا وقتش نمیرسه ؟؟

سلام ... این روزا بدجور بیقرارم که زودتر خدا یه نینی ناز برام بفرسته . همش روزشماری میکنم و دلم میخواد زودتر اسفند ماه بشه . فقط چیزی که از خدا می خوام اینه که بهم انرژی بده تا هم بتونم مامان خوبی باشم ، هم دانشجوی درس خونی و هم یه همسر خوب . و یه چیز دیگه هم از خدا می خوام ، اینکه خودش همه چی رو درست کنه و هرموقع ما نینی خواستیم ،دلمون رو با دادن یه نینی صالح و سالم و جیگر شاد کنه . الهی آمین .      
22 آذر 1390

مامی دانشجو می شود ....

سلام ... من دانشجو شدمممممممممممم ... هورااااااااااااااااااا ... خیلی خوشحالم ... اما هنوز قرار منو و همسری نسبت به اقدام برای آخر سال تغییر نکرده ... یعنی می تونم هم درس بخونم هم مامان بشم ؟؟؟؟؟؟؟  از خدا می خوام که کمکم کنه که بتونم ... نینی گولو واسه مامان و بابا دعا کن ... بوووووووووووووس ناز مامان
19 آذر 1390

نتیجه اولین ویزیت دکتر برای آمادگی بارداری

دوشنبه (8/30) رفتم پیش دکتر خواجوی . متاسفانه مشکل قبلی ام البته به مقدار خیلی کم هنوز پابرجاست و بهم دارو داد . برای همسری هم آزمایش نوشت و قرار شد خودم هم بهمن ماه دوباره برم پیش دکتر تا برام آزمایش های قبل از بارداری رو بنویسه . فرشته کوچولوی من ، برای مامی دعا کن ... ...
3 آذر 1390