ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

بلاتکلیفممممم

1391/4/30 18:42
نویسنده : مامان سارا
4,567 بازدید
اشتراک گذاری

سلاممممم ...

این روزا به طرز عجیبی داره باهام بازی میشه !!! نمیدونم چرا همه چی روندش برای من با دیگران متفاوته !!! خیلی دلم میخواست که منم مثل بقیه دور از چشم محمد  متوجه میشدم که باردارم و با یه مدل سورپرایزی باحال بابا شدنش رو تبریک میگفتم ... اما ... 

راستش هنوز تکلیف خودمم معلوم نیست . 23 تیرماه بیبی چکم مثبت شد ، اونم دو تا ولی خطوط نشان دهنده ی بارداری یه خورده با تاخیر مثلاً حدود 20 ثانیه و خیلی کمرنگ بود !!!! فرداش رفتم آزمایش بتا دادم 100 بود ... منشی که داشت بهم جواب آزمایشم رو میداد بهم گفت که با توجه به مدت زمانی که پری عقب افتاده ، میزان بتا خیلی پایینه . آخه آخرین پریم 4 خرداد بودش ... منم خیلی نگران شدم و فرداش رفتم با پیشنهاد لیلا آزمایش تیتر بتا دادم ، تو آزمایشگاه چهر سیدخندان ... قبل از اینکه جواب آزمایشم بیاد رفتم پیش دکتر خواجوی که بهم همینو گفت و قرار شد جواب تیتر رو بگیرم و همون روز دوباره برم پیشش ... اما قبل از رفتن دکتر جواب آماده نشد و مجبور شدم که دوباره فرداش برم پیش دکتر و عجیب تر از هم اینکه عدد تیتر 43 بود !!!! بی نهایت ناراحت بودم ناراحت ت ت ت  ... خلاصه رفتم پیش خواجوی گفت باردار نیستی ،‌بهم دو تا آمپول دادش که بزنم تا پری بیاد و اگه نیومد یه هفته بعد دوباره آزمایش بارداری بدم ... ازش خواستم که دوباره برای زخمم معاینه کنه و اونم طبق معمول اصرار داشت که هیچی نیست و من خیلی حساسم ... خلاصه با اصرار من معاینه شدم . گفت دوباره زخم داری !!! خیلی حرصم گرفته بود ازش ، همیشه فک میکنه من الکی میگم که مشکل دارم و دقیقاً همیشه هم ضایع میشه ... خلاصه دوباره فریز شدم البته اینبار به قول خودش رایگان !!! حالا خوبه دو تا ویزیت ازم گرفته بود ... هیچی از مطب اومدم بیرون و به محمد زنگ زٰدم خیلییییییییییی ناراحت بودم ،‌درد هم داشتم زیااااااااااااااااد ... خلاصه محمد طبق غیر معمول متوجه شد که چقدر بهش نیاز دارم و اومد پیشممم ... و چقدر خوب شد که اومد ،‌اگه دنیا جمع میشدن یه ثانیه پیش من بودنش نمیشد ... منو رسوند خونه و رفت سرکار . یه یک ساعت بعد حالم بهتر شد ... دیگه ناراحت نبودم ،‌انگار دوباره برگشتم به برنامه های معمولیم ... ریلکس شدم ... رفتم که یه پد بزارم دیدم واویلااااا چقدر خوووون ... گفتم پری اومد ! خدایی برام عجیب بود پس بیبی چک چی ؟ پس آزمایش اولم چی ؟؟؟!!! اما بعدش دیگه یه قطره هم لک ندیدم ... دلم نمیخواست آمپول بزنم ،‌تازه بهم آنتی بیوتیک واژینال هم داده که اونم دوس نداشتم بزارم ... دو روز بعد یعنی دیروز (29 تیر 91) وقتی داشتم با محمد از کلاس زبان برمیگشتم ،‌رفتیم داروخونه ،‌البته محمد فقط رفت ... برام آمپولا و قرص واژینال رو خرید ... وقتی  اومد گفتم عزیزم میشه یه بیبی چکم برام بگیری ؟ گفت مگه دکتر نگفت که خبری نیست ! گفتم میخوام قبل از زدن آمپولا دوباره چک کنم ... هوا خییییییییییلی گرم بود ولی بازم برگشت و برام خرید ... یه مدل باحالش ... رفتیم خونه و محمد رفت پشت بوم برای آنتناش ... منم سریع رفتم و بیبی چکم و استفاده کردم ... واااااااااااااااااااااای باورم نمیشد کمتر از صدم ثانیه جفت خطا پررنگ شدن خیلی کوتاه و سریع  ... شاکد بودم ... اوه مای گادددد ...ناخوداگاه خوشحال بودم اگرچه ته دلم میترسیدم نکنه مشکلی وجود داره ! سریع رفتم به لیلی زنگ زدم برنداشت ... دوباره زنگ زدم و جواب داد . بهش گفتم جریان چیه و گفت برو سریع آزمایش بده ولی اینبار حتماً بیمارستان دی ... منم سریع ناهارو آماده کردم و سر ناهار به محمد گفتم که میشه بریم آزمایش بدم گفت باشه . زودی ناهار و خوردیم و راه افتادیم . وقتی آز دادم گفت دو ساعت دیگه آماده میشه . تو این فاصله رفتیم خونه ی مامان محمد تا عباس پسرخالشو برداریم بریم پردیس که با بچه ها برن فوتسال ... وقتی برگشتیم بیمارستان ، محمد با عباس رفتن داخل تا جوابو بگیرن ،‌زودی برگشتن ... بگم ؟ بگم چند بود تیتر بتام ؟؟؟؟ 2256!!!!!!!!!!!!!! بی اختیار جیغ زدم ... محمدم یه لبخندی رو لبش بود ... خدایا من چمه ؟؟!! نکنه مشکلی هست که بتام در عرض 2 روز از 43 شده 2256 ؟ به لیلی زنگ زدم و بهش گفت ، گفت نگران نباش ، الان دیگه قطعاً بارداری ، باید بری سونو واژینال تا بهت بگن که نینی تو هفته ی چنده ... لیلی میگه شاید لقاح دیرتر از تاریخ معمول انجام شده ... بری سونو متوجه میشی . خلاصه کلی برام اس ام اسای انرژی زا فرستاد ... خیلی خوشحال بودیم جفتمون ... محمد اما همش شک داره ، میگه شاید اثر فریزه که رفته بالا که البته از نظر خاله لیلی این نظر رد شده ... نمیدونه باید شاد باشه یا نگران من ؟... اما من دیگه نگران نیستم ... امیدوارم که خدا خودش همه چیزو ردیف کنه ... 

خلاصه ه ه ه اینه که الان بلاتکلیفم ... سوگل و محمد رضا و مامی و سانی هم میدونن ... ساناز دیشب تو اسکایپ میگفت که مراقب خودت باش حرص نخور شیر بخور توروخدا به بچمون حرص ندیااااا ... گفتم توروخدا یه درصد بزارید که برای اکی نبودنش تا بعداً‌حال گیری نشه ،‌اما راستش خودمم قلباً نمیخوام این یه درصد احتمال رو حتی برای لحظه ای در نظر بگیرم ... سوگل میگه توروخدا زودتر برو دکتر تکلیف مارو روشن کن ،‌دق کردیم نمیدونیم شاد باشیم یا دلنگرونت ... 

نمیدونی این روزا اوضای خونه ی مامان بدجور ریخته بهم ... اثاث کشی بدون مامان و اجاره های بالا و مهاجرت و اوووووووووووووووووووه ... دارم این وسط بین شادی و نگرانی مسئله ی خودم با مشکل مامانینا بیچاره میشم ... خدایا این امتحانا بسه ... بزار مابقی زندگیمو و با آرامش و نه همش در شرایط سخت آمتحاناتت زندگی کنیم ...

فردا که برم دکی دوباره میام مینویسم که چی شده ...ولی پیش دکتر خواجوی نمیرم ،‌میخوام برم پیش یکی دیگه ... میترسم دوباره حرفمو گوش نده و چرت و پرت بگه ... اه .. نمیدونم چرا به من که میرسه انقدر بی احتیاط میشه این دکتره ... خیلی خوش بینه در مورد من ... هههههههههه

I'll come back as soon as I can ... bye for now

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

نایسل
30 تیر 91 19:43
الهی فداش شم حتما نی نی داری گلم ...
مطمئن باش خبرشو بده منم دارم از کنجگاوی میمرم
الهی هر چی خیره همون پیش بیاد
ولی با این میزارن هورمن صد در صد نی نی داری


مرسی عزززززیز دلم ... خیلی بهم انرژی دادی دوست خوبم.
حتماً زودی خبر میدم ... ممنو از دعای قشنگت مهربون