7 ماهگی عروسکم
سلام م م
دختر کوچولوی من 7 ماهه شد ... مبارکت باشه عزیز دلم
قبل از هرچیز میخوام بگم که هربار که میام اینجا و مطلبی مینویسم با خودم میگم که از این به بعد باید بیشتر وقت بزارم و از ملورین کوچولوم خاطرات بیشتری بنویسم ، روزها میگذره و ذهنم پر از چیزهایی میشه که باید بیام و تو وبلاگ بنویسمشون ، اما انقدر سرم شلوغه که همه اونها فقط توی ذهنم میان و میرن بدون اینکه جایی نوشته بشن . اما همچنان من باید وقت بیشتری برای نگارش خاطرات عشق نازنینم بزارم ...
اول از همه باید از اولین مسافرت با دختر نازنینم بگم که فوق العاده بود ... همه ی زیبایی های دنیا با هم جمع شده بودن ... مامان ، محمدرضا ، ساناز ، سوگل ، محمد شوهر عزیزم و شیرین ٍ قشنگم ملورین ... دو هفته دوباره همگی دور هم جمع شده بودیم و چقد همه چی زیبا بود ... خاله ها از دیدن ملورین سیر نمیشدن ، خیلی خیلی ذوق داشتن ... هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی که بعد از مدت ها خواهرامو دیدم ، انقد دلم براشون تنگ شده بود که اون لحظه یکی از زیباترین لحظات زندگیم رقم خورد ... خاله ها یه عالمه چیزای خشگل برای ملورین خریدن و حسابی خوش بحال عشق ٍ مامان شد ...مامان و داداشی برای یه مدت کوتاهی پیش خواهرا موندن که اونا هم برای یه مدتی از تنهایی دربیان ... حالا من و ملورین و بابایی تنها شدیم ! 3 نفری تنهاییم ههههههه
در طول برگشت از مسافرت ، یه موردی پیش اومد که بعد از رسیدن ملورین رو بردیم پیش دکترش ... یعنی شنبه بیستم مهر 5 صبح رسیدیم و 10 صبح مطب دکتر بودیم ... دکتر معاینه کرد و گفت خداروشکر هیچ مشکلی نیست و دخترکم خوب ٍ خوب ٍ ... همون موقع هم چکاپ ماهیانه انجام شد و قرار شد دوباره طبق جدول کارت بهداشت به برنامه ی غذایی ملورین یه چیزایی اضافه بشه ...
ویزیت هفت ماهگی ملورین :
قد : 70 سانتیمتر
وزن : 7کیلو و نیم
دور سر : 42.5
- از این ماه برای عشقم پوره سیب زمینی ، زرده تخم مرغ ، آبمیوه و نون و ماست رو اضافه کردم ... خداروشکر همه رو دوس داره ... چند روزیه که با هم صبحانه میخوریم ! ملورین نون و چایی شیرین خیلی کمرنگ و منم که طبق معمول شکلات صبحانه میخورمو روز به روز تپل تر میشم موقع ناهار هم من غذامو میخورمو به ملورین هم ماست میدم ، البته سوپ خودش رو قبل از ناهار من خورده هاااا ...
- شیرخشک و سرلاک رو اصلن دوس نداره ، قبلا یکمی میخورد اما الان دیگه اصلا نمیخوره ...لباشو محکم بهم فشار میده و سرش رو تکون میده که بهش سرلاک ندم
- تازگیا لباشو یه حالتی غنچه میکنه که من از عشق زیاد میخوام بمیرمممممم
- از پایان 7 ماهگی معنی بازی ها رو بهتر میفهمه . عاشق دالی بازی شده و غش عش میخنده .
- از مسافرت که برگشتیم خیلی خیلی بغلی شده بود ،کلی روش کار کردم تا دوباره بتونه با اسباب بازی سرگرم بشه . الان دیگه مدت بیشتری با وسایل بازی سرگرم میشه . البته وسایل بازی معمولا شامل عروسک یا اسباب بازی دیگه ای نمیشه ، اغلب قوطی مولتی ویتامین ، کتاب های شعرش یا پستونک و شیشه شیرش خیلی براش جالب تره و مدت ها باهاشون سرگرم میشه ...
- از وقتی از مسافرت برگشتیم ، روروئک ملورین شده عصای دستم ... خیلی دوسش داره و کلی توش کیف میکنه ... اگرچه من تلاش میکنم مدت طولانی توش نشینه ، اما چون توش آرومتره ، گاهی دلم میخواد بیشتر از این موهبت الهی استفاده کنم
- وقتی میخواد اعتراض خودش رو نشون بده ، لباش رو به هم فشرده میکنه و سعی میکنه آب دهنش رو پوف کنه ... البته اینکه اینکارش به معنای اعتراض هستش رو خاله سانی متوجه شد
- خیلی سعی میکنه حرف بزنه ... صداهایی که از خودش درمیاره شامل " داااااا " ، " خ خ خ " ، "ب ب ب ب " و "ق ق ق ق" هستش ... البته گاهی اوقات یه "مممم" هم میشنوم که به خودم میگیرمو فک میکنم منظورش منم قربونش برم الهی
راستی وقتی داشتیم میرفتیم مسافرت ، یکبار وقتی از یه چیزی ناراحت بود یه " بابا " ی درست و حسابی گفت ! که کاملا منو مامان و محمدرضا شاخ درآوردیم !!! ولی متاسفانه خود بابایی مهربونش نبود که از شنیدنش لذت ببره ... البته فعلا دیگه تکرار نشده ( منم که اصلااا حسود نیستمااااا )
- کارهای روزمره من شامل غذا درست کردن ، غذا دادن به ملورین و یه سری کارهای خونه شده ... واقعا دیگه به هیچ کار دیگه ای نمیرسم ... این ترم هم ترم آخر دانشگاه هستش که با استاد قندی ( که خداروشکر تمام درسهای این ترم با خودشه ) صحبت کردم ، قرار شد سرکلاس نرم و برای پایان نامه هم خیلی باهام راه اومد ... روزی که رفتم دانشگاه تا با استاد صحبت کنم همراه ملورین رفتم ، انقدر با ملورین بازی کرد که همه دانشجوها تعجب کردن از این همه نینی دوستی استاد مهربونمون ...