ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

7 ماهگی عروسکم

1392/8/15 16:41
نویسنده : مامان سارا
1,349 بازدید
اشتراک گذاری

سلام م م 

دختر کوچولوی من 7 ماهه شد ... مبارکت باشه عزیز دلم

قبل از هرچیز میخوام بگم که هربار که میام اینجا و مطلبی مینویسم با خودم میگم که از این به بعد باید بیشتر وقت بزارم و از ملورین کوچولوم خاطرات بیشتری بنویسم ، روزها میگذره و ذهنم پر از چیزهایی میشه که باید بیام و تو وبلاگ بنویسمشون ، اما انقدر سرم شلوغه که همه اونها فقط توی ذهنم میان و میرن بدون اینکه جایی نوشته بشن . اما همچنان من باید وقت بیشتری برای نگارش خاطرات عشق نازنینم بزارم ...

 

اول از همه باید از اولین مسافرت با دختر نازنینم بگم که فوق العاده بود ... همه ی زیبایی های دنیا با هم جمع شده بودن ... مامان ، محمدرضا ، ساناز ، سوگل ، محمد شوهر عزیزم و شیرین ٍ قشنگم ملورین ... دو هفته دوباره همگی دور هم جمع شده بودیم و چقد همه چی زیبا بود ... خاله ها از دیدن ملورین سیر نمیشدن ، خیلی خیلی ذوق داشتن ... هیچ وقت فراموش نمیکنم وقتی که بعد از مدت ها خواهرامو دیدم ، انقد دلم براشون تنگ شده بود که اون لحظه یکی از زیباترین لحظات زندگیم رقم خورد ... خاله ها یه عالمه چیزای خشگل برای ملورین خریدن و حسابی خوش بحال عشق ٍ مامان شد ...مامان و داداشی برای یه مدت کوتاهی پیش خواهرا موندن که اونا هم برای یه مدتی از تنهایی دربیان ... حالا من و ملورین و بابایی تنها شدیم ! 3 نفری تنهاییم ههههههه

در طول برگشت از مسافرت ، یه موردی پیش اومد که بعد از رسیدن ملورین رو بردیم پیش دکترش ... یعنی شنبه بیستم مهر  5 صبح رسیدیم و 10 صبح مطب دکتر بودیم ... دکتر معاینه کرد و گفت خداروشکر هیچ مشکلی نیست و دخترکم خوب ٍ خوب ٍ ... همون موقع هم چکاپ ماهیانه انجام شد و قرار شد دوباره طبق جدول کارت بهداشت به برنامه ی غذایی ملورین یه چیزایی اضافه بشه ...

ویزیت هفت ماهگی ملورین :

قد : 70 سانتیمتر

وزن : 7کیلو و نیم

دور سر : 42.5

 

 

- از این ماه برای عشقم پوره سیب زمینی ، زرده تخم مرغ ، آبمیوه و نون و ماست رو اضافه کردم ... خداروشکر همه رو دوس داره ... چند روزیه که با هم صبحانه میخوریم ! ملورین نون و چایی شیرین خیلی کمرنگ و منم که طبق معمول شکلات صبحانه میخورمو روز  به روز تپل تر میشم نیشخند موقع ناهار هم من غذامو میخورمو به ملورین هم ماست میدم ، البته سوپ خودش رو قبل از ناهار من خورده هاااا ...

- شیرخشک و سرلاک رو اصلن دوس نداره ، قبلا یکمی میخورد اما الان دیگه اصلا نمیخوره ...لباشو محکم بهم فشار میده و سرش رو تکون میده که بهش سرلاک ندم خنثی

- تازگیا لباشو یه حالتی غنچه میکنه که من از عشق زیاد میخوام بمیرممممممقلب

- از پایان 7 ماهگی معنی بازی ها رو بهتر میفهمه . عاشق دالی بازی شده و غش عش میخنده .

- از مسافرت که برگشتیم خیلی خیلی بغلی شده بود ،کلی روش کار کردم تا دوباره بتونه با اسباب بازی سرگرم بشه . الان دیگه مدت بیشتری با وسایل بازی سرگرم میشه  . البته وسایل بازی معمولا شامل عروسک یا اسباب بازی دیگه ای نمیشه  ، اغلب قوطی مولتی ویتامین ، کتاب های شعرش یا پستونک و شیشه شیرش خیلی براش جالب تره و مدت ها باهاشون سرگرم میشه ...

- از وقتی از مسافرت برگشتیم ، روروئک ملورین شده عصای دستم ... خیلی دوسش داره و کلی توش کیف میکنه ... اگرچه من تلاش میکنم مدت طولانی توش نشینه ، اما چون توش آرومتره ، گاهی دلم میخواد بیشتر از این موهبت الهی استفاده کنم نیشخند

- وقتی میخواد اعتراض خودش رو نشون بده ، لباش رو به هم فشرده میکنه و سعی میکنه  آب دهنش رو پوف کنهزبان ... البته اینکه اینکارش به معنای اعتراض هستش رو خاله سانی متوجه شد تشویق

- خیلی سعی میکنه حرف بزنه ... صداهایی که از خودش درمیاره شامل " داااااا " ، " خ خ خ " ، "ب ب ب ب "   و "ق ق ق ق"  هستش ... البته گاهی اوقات یه "مممم" هم میشنوم که به خودم میگیرمو فک میکنم منظورش منم نیشخند قربونش برم الهی ماچ

راستی وقتی داشتیم میرفتیم مسافرت ، یکبار وقتی از یه چیزی ناراحت بود یه " بابا " ی درست و حسابی گفت ! که کاملا منو مامان و محمدرضا شاخ درآوردیم !!! ولی متاسفانه خود بابایی مهربونش نبود که از شنیدنش لذت ببره ...  البته فعلا دیگه تکرار نشده ( منم که اصلااا حسود نیستمااااا چشمک)

- کارهای روزمره من شامل غذا درست کردن ، غذا دادن به ملورین و یه سری کارهای خونه شده ... واقعا دیگه به هیچ کار دیگه ای نمیرسم ... این ترم هم ترم آخر دانشگاه هستش که با استاد قندی ( که خداروشکر تمام درسهای این ترم با خودشه ) صحبت کردم ، قرار شد سرکلاس نرم و برای پایان نامه هم خیلی باهام راه اومد ... روزی که رفتم دانشگاه تا با استاد صحبت کنم همراه ملورین رفتم ، انقدر با ملورین بازی کرد که همه دانشجوها تعجب کردن از این همه نینی دوستی استاد مهربونمون ...

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

زهره
16 آبان 92 12:19
وای عزیزم بچم از قیافش معلومه خوش سفر هست و قشنگترین لحظه هم همین دور هم بودن ها و کنار خانواده بودن که من دقیقا درکت میکنم

یعنی ها من هر موقع دخترتو میبینم یاد دختر خاله خوم که کوچولو بود میافتم اونم عین ملورین خوردنی بود

اگه الان وقتت با ملورین پر هست قشنگترین روز هات میگذرونی عزیزم پس حسابی لذت ببر

راستی اون عصای دستت خیلی باحال نوشتی مـــادر

آیدا
22 آبان 92 12:04
سلام سارا جون، رسیدن به خیر! خوشحالم که سفر بهتون خیلی خوش گذشته. منم خوبم خدا رو شکر. الان بیست و هشت هفته و یک روز دارم. هرچی به هفته های آخر نزدیکتر میشم یه مقدار دچار هیجان و استرس میشم. با اینکه هم من هم باباش خیلی خیلی منتظر اومدنش هستیم اما یه جورایی از اینکه تا 3،2 ماه دیگه یه نینی خوشگل مهمونمونه واسم باورش عجیبه! اسم نینیمو به احتمال خیلی زیاد میذارم گلاله این اسم و همیشه دوست داشتم. باباش هم مخالفتی نداره. واسم دعا کنین سارا جون. خوشحال شدم دوباره مشغول نوشتن شدین. ملورین عزیز و از طرف من ببوسین. روزهای خوبی واستون آرزو دارم سلام ، مرسی دوستمممم ... عزیزم این حس طبیعیه نگران نباش ، بدنیا اومدن نینی یکی از زیباترین اتفاقات زندگیت خواهد بود ... چه اسم قشنگی ی ی ی مبارکش باشه ممنونم عزیزم منم براتون آرزوی بهترین ها رو دارم ...