ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 15 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

خبر خوش بارداری به خانوادم + پانوراما تست+ تغیین جنسیت 🙏

1401/4/8 17:57
نویسنده : مامان سارا
401 بازدید
اشتراک گذاری

سلام؛

باز مثل همیشه دیر به دیر میام ، ولی واقعا این روزا نه سرم شلوغه نه یادم میره، فقط تنبلی بیداد میکنه! 

از خبر دادن به مامان اینا شروع کنم که ۸ May که روز مادر بود و تقریبا سه روز بعد سونوی اول، من و محمد تصمیم گرفتیم که این خبر خوش رو به همه بدیم. محمد برای مامان یه گلدون گل خرید با یه جعبه شیرینی و با ملورین نازدونم، رفتیم اونجا. محمد عکس سونوگرافی رو گذاشت توی پاکت کوچیک و وقتی همه نشسته بودیم داد به ملورین ! ملورین هم باز کرد و با دیدن سونوگرافی شستش خبر دار شد و خیلی بی تفاوت شونه انداخت بالا و به بازیش مشغول شد!!! خب برای ما خیلی طبیعیه طرز برخوردش چون میدونیم نشون نمیده ولی از درون حسابی شاده😄 بعدشم گفت که همون موقع که عکسو زده بودید رو یخچال وگفتید که ماله منه وقتی تو دل مامان بودم، فهمیدم چون هیچ وقت این عکسو نداشتیم !! 😄خلاصه مامان و گلی  خیلی خوشحال شدن و کلی ماچ و بوس و بغل ❤️ ولی سانازو هرچی زنگ زدیم حال نداشتم بیاد و منم بهش نگفتم تا دو روز بعد که دیگه بلخره تلفنی گفتم و اونم بغض کرد و خیلی خوشحال شد🙏 محمدرضا هم که در نهایت با یه جمله عه ! مبارکتون باشه ، مثل همیشه خونسردی خودشو حفظ کرد و نذاشت  خدای نکرده آدرنالین خونش یکم بالا بره 😂 

هدیه ملورین برای روزمادر :  خدایا شکرت برای وجودش برای عشقش🧿🙏🙏🙏

و اما ازمایش پانوراما یا همون NIPT تست که دکتر خانوادم برام نوشت و منم ده هفته و ۴ روزگی دادم… اول اینکه اوهیپ تا ۵۰۰ دلار کاور کرد و ۲۵۰ دلار باقی مانده رو بیمه خودمون پرداخت کرد، گرچه فمیلی داکتر فقط تا همون قسمت اول تست رو که شامل ترایزومی ۲۱ ، ۱۳و ۱۸ میشه رو لازم دونسته بود ولی من همونجا تو آزمایشگاه گفتم که کامل تست کنید و من خودم بقیه رو پرداخت میکنم که خودم پرداخت کردم و بعدش بیمه شخصیمون برامون واریز کرد شکر خدا🙏 حدود یک هفته بعد ( ۷ June) دکتر خانوادام بهم زنگ زد و گفت که شکر خدا شکر خدا شکر خدا همه چی خوب و عالی هست و تا خواست جنیسیت بچه رو بگه ، گفتم  که نامه رو برام ایمیل کنه تا برای جشن سورپرایز بشم. همون موقع به محمد مسیج دادم و بهش خبر دادم، خیلی خوشحال شد 🥹 خدایا شکرت🙏🙏 یکی دوساعت گریه خوشحال کردم تنهایی،ریلکس شدم و به اتفاقای مثبت فکر کردم و بعد زنگ زدم به ساناز که دوتا پاشو کرد تو یه کفش که حتما باید ایمیل دکترو برام بفرستی!! منم فرستادم … از پشت گوشی جیغ میزد و شادی میکرد ولی به من و بقیه قرار شد چیزی نگه تا سونوی ۱۲ هفته رو انجام بدیم و بعد جشن بگیریم به امید خدا… 

خلاصه سونوگرافی انجام شد و فسقلی من خوشحال و شاد داشت برای خودش تو دل مامان کیف میکرد🥹

سونوی هفته ۱۲ :

بماند که تو این فاصله دوتا سونو چن بار توهم زدم که حالت تهوم کم شده ، نمیدونم دیگه سینه هام سنگین نیست و چه چه و گاهی دلنگرونی که البته به خدا سپردم و بلخره ردش کردم رفت🙏🧿 خلاصه فردای سونو ، دکتر مزیدی رو دیدم، صدای قلب عشق کوچولوم رو شنیدم و درباره داروها بهم توصیه هایی کرد… اینکه فمیلی داکترم برام فولیک اسید ۵ نوشته بود ولی دکتر گفت لازم نداشتی اما حتما باید ۱۲ هفته قطعش کنی وگرنه زیادیش برای جنین خوب نیست، منم که ۱۲ هفته و ۴ روز بودم باز دلم به تاپ تاپ افتاد ولی دیگه توکل بخدا کردم و از همون روز نخوردم… مولتی ویتامین که یه هفته ازش خورده بود و برام ۱۲۵ دلار آب خورده بود را بردم داروخانه دادم که دیسپوز کنن🤬  برام یه مولتی ویتامین ساده بارداری نوشت ولی این گرون نبود و ۹۰ تاییش بعد تکس ۳۰ دلار شد به اضافه ویتامین دی… اینجا خیلی رو قرص تاکیدی ندارن ولی ایران هزار جور کلسیم و چه چه در طول بارداری باید مصرف کرد!!! این درسته یا اون !!! ؟؟؟؟

خلاصه بعد ویزیت دکتر مزیدی ، مستقیم رفتیم پارک که قرار بود جشن تعیین جنسیت بگیریم! اگرچه این جشن هفته ۲۰ مرسومه اما بخاطر ملورین که دیگه طاقتش طاق شده بود انداختیم به همون روز … ساناز کلی زحمت کشیده بود. سوگل هم یه عالمه خوراکی و غذا درست کرده بود و یه میز قشنگ و جشن خیلی خودمونی ولی بیادماندنی شد… وقتی بادکنک ترکید و کاغذای آبی رنگ بیرون ریخت، ملورین از همه شور و هیجان افتاد! دخترکم منتظر یه خواهر کوچولو بود ولی یه برادرکوچولوی مهربون و دوست داشتنی قراره براش بیاد به امید خدا🙏 کمی ناراحتی کرد ولی زودی فراموش کرد و رفت سراغ بازی😄 بچه ها برای من کفش و پیرهنای خوشگل‌بارداری خریده بودن و برای ملورین هم از طرف داداش کوچولو🥹 کارت هدیه روبلاکس 😄😄 اینطوری شد که نگاه دخملی به داداش کوچولو در لحظه های اول کمی مثبت تر شد🙏🙏

از حاملگیم بگم که کلی با زمان ملورین فرق داره!!! انقد حالت تهو داشتم تا هفته ۱۴ که واقعا از خوردن بیزار شدم😵‍💫 غذاها که به زحمت هضم میشد( الان بهترم شکر خدا)  هرگونه میوه و آبمیوه و بخصوص خیار😷 به سختی هضم میشه که البته همین الان که هفته ۱۴ تموم شده شکر خدا ، هنوز هم تصور خیار خوردن حالمو بد میکنه بخاطر چن باری که بشدت اذیت شدم… کلی ی ی  بالا اوردم، خیلی بد خواب شدم، کلی کلی معدم اذیت شد و قرصی که دکتر خانواده داد گاهی تاثیر داشت ولی نه خیلی. یادمه سر ملورین خیلی قرص معده که دکتر داد خوب کار کرد ولی اینبار اینجا با این داروها🤐 … بماند 😑 … خلاصه کنم که تا به امروز غذام نصف شده ولی وزنم نه 🥴 از ۶۱.۵ که تازه خیلی چاق بودم از نظر خودم و داشت کم کم وزن کم میکردم و رسیده بودم به ۶۰.۵ که دیدم یهو وزنم رفت بالا و شستم خبردار شد که احتمالا مهمون دارم تو دلم، چون هربار حامله میشم یهو وزنم یک کیلو میره بالا!!! خلاصه تا به امروز در ۱۴ هفتگی و ۲ روز ، من ۶۴.۶۰۰ رکورد زدم ولی داشتیم مورد ۶۳.۹۰۰ که سه چهار روز پیش صب نشون داد ولی نمیدونم دوباره فرداش شد همون عدد قبلی !!! حالا با این همه بدخوراکی بعید میدونم وزن خاصی گرفته باشم تو یه ماه خیر ، اما خدا بخیر کنه دیگه🫠 

این بود از احوالات من ، دخملی و پسملی و باباشون در هفته های گذشته😌 چی بگم جز شکر خدا، انقد شکر دارم تو دلم که وقت کم میارم، خدایا چی بهتر از یه خونه ، مامان بابای خوشحال و سالم و دوتا بچه خوب وسالم و خوشحال🥹🙏🙏🙏🧿🧿🧿 خدایا سپاسگزارم هر لحظه و هر ثانیه بابت موهبت های زندگیم، عشقای زندگیم و سلامتی مون🧿🙏🙏🙏 خدایا همه خونه هارو پر از آرامش و امید و سلامتی کن🙏 

پسندها (3)

نظرات (0)