ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 20 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

۶ هفته و ۶ روز + سونوگرافی اول و عکس از ماهی کوچولوی مامان 🧿

1401/2/16 8:57
نویسنده : مامان سارا
148 بازدید
اشتراک گذاری

امروز ۲۰۲۲/۵/۵

چن شبیه که خواب خیلی راحتی ندارم، نمیدونم شاید فکرم درگیر‌سونوگرافی یا شایدم بخاطر لک دیدنم بوده باشه که تقریبا دو روز ادامه داشت و بعد قطع شد شکر خدا… ولی بخصوص دو شب گذشته شب تا صب ده دفعه پاشدم ، هربار با یه خواب عجیب غریب ! دوباره به سختی خوابیدم …

امروز صبحم مثل چن روز گذشته قبل از زنگ موبایل از خواب بیدار شدم، به سختی داشتم سعی میکردم با تاری اول صبح چشمم، موبایلم چک کنم و ایمیل مدرسه رو کنترل میکردم بابت پرداخت هزینه کارگاه علوم… با فکر اینکه من دو هفته پیش بابت همین کارگاه پول دادم، چرا دوباره برام نوتیفیکیشن اومده، حسابم باز کردم و دیدم که از حسابم کم نکردن! خلاصه پرداخت کردم و از جام پاشدم…صبحانه و کارهای راه انداختن ملورین به مدرسه رو انجام میدادم که به محض اومدن ملورین به سالن، نمیدونم چی شد که برای اولین بار تو این بارداری،دو تا عق پر سروصدا زدم!! بعدشم به ملورین نگاه نکردم که با نگاه پر از سوالش روبرو نشم … عاخه چن باری مچمو گرفته و حتی بار آخر وقتی خیلی داشت دست دست میکرد برای پرسیدن سوالش، گفتم چی شده!؟ چی میخوای بپرسی؟ گفت مامان من دارم یه خواهر یا یه برادر میگیرم؟ گفتم چطور؟ گفت عاخه من میخوام بشینم بغلت میگی دلم درد میگیره یا منو میزاری جلوتر بشینم یا اینکه یکم میمی هات سفت و گنده شده 😵‍💫 دیگه تغییرات سینه رو ازش انتظار نداشتم بفهمه اما از اونجایی که وقتی تو بغلم میشینه سرشو رو سینم تکیه میده و میگه اینا بالشتای نرم منه 😁 خیلی بعید نیست که تغییراتش به چشمش بیاد😄 گفت خیلی obvious هست ! خلاصه منم گفتم نمیدونم حالا میرم ببینم نینی هست یا نه بهت خبر میدم، دیگه تا دو روز هر ساعت ازم پرسیدم که دیگه منم گفتم مامان جان هروقت نینی بیاد تو دلم نفر اول به تو میگم، ولش کن این موضوعو … دیگه بچم نپرسید ولی هنوز ته دلش شک داره و گاهی با شک به من نگاه میکنه… خلاصه منم برای اینکه عق زدنم نظرشو جلب نکنه( از اونجایی که من دوبار حامله شدم و ملورینم علایم رو یادشه به اضافه اینکه خاله ساناز تازه زایمان کرده و از حاملگی اونم خاطراتی داره، میدونستم اولین شکش باز دوباره نینی خواهد بود) زودی شروع کردم به قربون صدقه رفتن که محمد اومد و گفت : چیه سر صبحی الکی عق میزنی 😁 یعنی همیشه در بهترین مکان، مناسب ترین حرف رو میزنه عشقم 😂خلاصه صبحانه رو دادم و ملورینو محمد رفتن و منم با معده زارو نزار که هم به نظرم پره پره و جا نداره و هم از گشنگی داره سوراخ میشه، یه چن تا تیکه نون سنگکک و ارده شیره خوردم و کمی دراز کشیدم و بعدشم یه لیتر آب خوردم که چشمت روز بد نبینه، خیلی اذیتم کرد… دیگه ساعت ده دقیقه به ۹ با محمد رفتیم برای سونو و تا ۹:۱۰ دقیقه رسیدم ، check in شدم  و تا ۹:۲۵ با مثانه ای در حال انفجار و نفسی که به سختی بالا میامد رفتم رو تخت …

خانم سونوگرافی ، یه خانم ایرانی مهربون، با آرامش که برای شرایط من یه مقدار زیادی بنظرم میرسید، نگاهی با دستگاه سونو از روی شکم به رحم و اینور اونور کرد و منم که بزور شکمم رو نگه داشتم منتظر بودم زودتر این مرحله رو تموم کنه … خلاصه بعدش منو فرستاد واش روم… وقتیکه برگشتم بازم نفس به سختی میکشیدم … اینبار اما از هیجان و کمی هم اضطراب !! خدا و پیغمبر و مریم مقدس و فرشته های مهربون بود که من دعوت کردم تا پیشم باشن و بهم کمک کنن … دیگه هرلحظه بی طاقت تر میشدم و خودم انگار دست رو دهنم ( خیالی اما ) گذاشته بودم که چیزی نپرسم، مدام میگفتم “ من صبورم و چیزی نمیپرسم تا کارشو انجام بده و خودش توضیح بده”. چن دقیقه ای گذشت گفت پریودات مرتب بوده؟ سرم به دوران افتاد… با صدایی ضعیف : نه بهم ریخته بود … دیگه سکوت … ضربان قلبم نمیزاشت درست نفس بگیرم… خدایا نکنه هنوز قلب تشکیل نشده! نه … پیش پیش حرف نزن … خدایا سپردم به خودت … بدون اذن تو هیچ اتفاقی نمیوفته پروردگارم … شاید ۵ دقیقه گذشت که گفت بچت خیلی کوچیکه! گفتم یعنی چی؟ مگه چن هفته نشون میده؟ گفت همون ۶ ولی خیلی ریزه! ۴ میلی متر 🌾 با سلام صلوات پرسیدم : قلب چی؟ تشکیل شده؟ گفت آره عزیزم ضربان داره، بعد مانیتور چرخوند و نشونم داد… دیگه چشمام نمیدید از اشک، دستام جلوی قلبم حلقه به هم، خدایا شکرت … خدایا شکرت… و خانم سونوگرافی هنوز با آب و تاب در حال نشون دادن قلب اندازه نوک سوزن بچه و ضربان قلب نازنینش… گفت میخوای شوهرتم بیاد گفتم اگر ممکنه! گفت چرا نمیشه، فقط میخوایم یکم ذوق کنه … چن تا اندازه دیگه گرفت و رفت محمد صدا کرد… محمدم که وسط جلسه آنلاین بود، سریع اومد و دیدو گفت خداروشکر، پس بگید بهش نگران نباشه لطفا! اونم گفت نه بهش گفتم همه چی خوبه … 

خدایا شکر، پروردگارم میدونم این تازه استارت همه اتفاق های خوبه 🤞🏻خواست و ارادت باشه من این بچه رو به امید خودت عروس یا داماد میکنم و بقول خانم سونوگرافی عکس امروزشم میزارم برای روز عروسیش 🤞🏻🤲🤲🤲آمین 🧿🤲🤲

خدایا ملورینم، تیکه قلبم رو🤲🤲 خدایا این ماهی کوچولو، اون یکی تیکه قلبم رو🤲🤲 پروردگارم، به دستان پر مهر و پرقدرت خودت سپردم، بهم ببخشون ،آمین  🤲🤲🤲

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)