ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 11 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

سلام تابستون، خدافظ کلاس سوم ...

1401/4/14 23:23
نویسنده : مامان سارا
304 بازدید
اشتراک گذاری

آخرین روز ماه June که یه روز پنجشنبه آفتابی بود، من و محمد یه ساعت مونده به تعطیلی مدرسه راه افتادیم و رفتیم لابلاس... یه گلدون گل بنفش خشگل برای معلم ملورین خریدیم و رفتیم مدرسه ... کمی زود رسیدیم ، هوا خیلی گرم بود ... روبروی مدرسه ماشینو پارک  کردیم که حواسمون رفت به خانمی که همیشه صبح و عصرها ، موقعی که بچه ها میرن مدرسه یا از مدرسه تعطیل میشن، تو خیابون روبروی مدرسه که بسیار هم باریکه و کلا دوتا ماشین میتونن از کنار هم رد بشن، مراقب بچه هاس و ماشینارو نگه میداره تا بچه ها از خیابون رد بشن.، بزور زیر سایه کوچیک یه درخت کنار جدول تو گرما نشته بود ، کیفش کنار دستش با یه ماسک گنده روی صورتش منتظر تعطیلی مدرسه بود.. به محمد گفتم ، ببین روز آخر سال همه برای معلما گل میارن تشکر میکنن ، ولی اینا چی !! کسی یادشون نیست !! چند دقیقه بعد بر خلاف انتظارم ، محمد گفت بریم Tim Horton همین نزدیکا براش یه گیفت کارتی چیزی بگیریم ... منم از خدا خواسته گفتم بریم :) اون نزدیکا یه پمپ بنزین یه مارکت ESSO بود که یه تیم هورتون توش بود ، ولی من از خود ESSO دو تا گیفت کارت  master-card گرفتم ، یکی برای همون خانومه ،یکی هم برای آقای راننده سرویس ملورین اینا ... گرچه مطمین نبودم که میبینمش چون روز آخر بود و ملورینم که خودمون داشتیم پیک آپ میکردیم ، ولی باز خریدم ... خلاصه کمی دیرمون شد ، زودی برگشتیم ، سریع من پیاده شدم به سمت خانومه دویدم و بهش گیفت کارت رو دادم که خیلی تشکر کرد :) و بعد رفتم سراغ ملورین ... راستی یادم رفته بود جلوتر به مدرسه خبر بدم که خودم ملورینو برمیدارم ، برای همین دو دقیقه مونده به تعطیلی زنگ زدم و کلی معذرت خواهی کردم و خواهش کردم که به معلم خبر بدن که ملورینو با سرویس نفرسته ... محمد از اون طرف دوید که ببینه یه وخ ملورین سوار اتوبوس نشه چون ما خیلی دیر خبر داده بودیم !!! وقتی رسیدم جلوی در ، تازه کلاس ملورین اومد جلوی در و خانم معلم دونه دونه دنبال مامان بابای بچه ها بود که تحویلشون بده ... منم کمی صبر کردم و وقتی نوبت ملورین شد، اومدم جلو و گلدون گل رو دادم به Mrs Liver و بابت همه زحمتاش تشکر کردم ، یه لحظه با همه فراز و نشیب هایی که در طول سال با ملورین و معلمش داشتم ولی حس کردم دلم براش تنگ میشه :) اونم کلی تشکر کرد و بغلم کرد و گفت که خیلی از داشتن ملورین توی کلاسش خوشحال بوده و دلش خیلی تنگ میشه ... بعدشم ازشون عکس گرفتم و گفتم که ملورین خیلی دوس داره سال دیگه تو کلاس شما باشه و فکر میکنه این شانسو داره چون حس مینه شما خیلی دوستش دارید( سال دیگه معلم ملورین قراره کلاس چهارم رو تدریس کنه )  اونم گفت که من عاشق اینم که بچه های سال گذشته تو کلاسم باشن و همشونو خیلی دوست دارم اما این دست من نیست و آفیس دربارش تصمیم میگیره ... بعدش بدو بدو رفتم سمت در اصلی که اتوبوسا وایمسن که خوشبختانه هنوز اتوبوس ملورین ( Yellow Bus ) راه نیوفتاده بود ... آقای راننده که یه اقای سیاه شاید آفریقاییه که خیلی هم خوش اخلاق نیست و بخاطر اولین روز برخوردمون یکمی باهام سرسنگین بود ، با سلام من یه جواب سرسنگین داد و منتظر شد کارمو بگم ... گفتم که ملورین رو امروز برداشتم که گفت خب ! گفتم خواستم از زحمت هاتون تشکر کنم ، واینم یه گیفت کارت کوچیک ، امیدوارم که تابستون خوبی داشته باشید ... آقای راننده اخمالو ، یه دفعه صورتش شکفت ، یه لبخند مهربون زد و گفت واقعا ممنونم ، مرسی که بیادم بودید و به ملورین هم گفت که تابستون خوبی داشته باشی و Stay Safe !میدونم کار کوچیکی بود ، این 25 دلار اندازه یه ساعت کاریش هم نیس و واقع در حد ی شاخه گل هست ،  ولی لبخندش خیلی حس خوبی داشت ... همه ما ادما از اینکه به یادمون باشن چقدر احساس خوبی پیدا میکنیم و این خودش قند تو دلم آب کرد ... 

بعد سوار ماشین شدیم سه تایی برگشتیم سمت خونه ولی رفتیم جایی که قرار بود اتوبوس مدرسه بیاد ، هم چون ملورین میخواست یکی از دوستای هم اتوبوسیشو ببینه و خدافظی کنه ، هم من میخواستم با مامان های ایرانی که هروز میان بچه هاشون رو از اتوبوس پیک آپ کنن خدافظی کنم ...محمد اما مارو گذاشت و برگشت خونه چون کار داشت ،  بعد با ملورینو دوستشو مامان دوستش رفتیم پارک نزدیک خونه و بچه ها کمی بازی کردن ... مامان دوستش که یه خانم کره ای بود ، به شدت انگلیسیش ضعیف بود و اصلا نمیتونست درست حرف بزنه ، من که فکر میکردم من تنها موجودی هستم که تو کانادا سه سال و خورده ایه زندگی میکنم و هنوز زبانم عالی نیست ، دیدم که واقعا بدک نیستم و خوب پیشرفت کردم :))) بچه ها تو پارک شن بازی کردن و ما هم با هر زحمتی کمی حرف زدیم و بعد آرزوی یه تابستون گرم و شیرین و لچسب و بعدشم خدافظی :)

به هرحال روز آخر مدرسه اینطور با شادی تموم شد ، شکر میکنم خدارو که یه سال دیگه دخترکم با نمره هایی که خوب و قابل قبول بودن ، سال رو تموم کرد... خداروشکر که یه تابستون دیگه فرصت وقت گذروندن با دخترکم نازم رو خدا بهم داد تا با هم از هوای خوب و فرصت های دو نفره مادر دختری لذت ببریم ... این روزها از شیرینی کمی بزرگتر شدن ملورین و شیرین زبونی ها و اداهای خاص خودش ، همراه با بهتر شدن ویار و مشکلات اوایل بارداری و لذت بزرگ تر شدن شکمم ، باز بیشتر از همیشه شکرگزار خدای بزرگم هستم ... الهی خدا به همه کسایی که چشم انتظار مادرشدن هستن این احساس های خوب رو هدیه کنه ... الهی شادی و سلامتی توزندگی همه ی آدما پایدار و ثابت و موندگار باشه ... آمین ...

پسندها (3)

نظرات (1)

سایهسایه
17 تیر 01 14:08
چقدر خانم معلمه باحاله🥲🥲
مامان سارا
پاسخ
اره خیلی سرحال و شاده 🙂