۱۸ هفته و۴ روز …
سلام…
چه تابستونی! چه گرم… چه زیبا…چه بارونی 🙏
دو روزی میشه شکر خدا که پسری با ضربه های و تکونای کوچولو و محسوس تر دل مامانشو شاد میکنه… دیروز برای سونوی آناتونی با محمد رفتیم سونوگرافی … اینبار جای دیگه ای رو برای سونوگرافی انتخاب کردم چون جایی که خودم میزفتم اجازه فیلم برداری نمیدادن!!! خداروشکر پسرکم خوب و سلامته و خیلی دوست داشتنی و عشق، دراز کشیده بود و داشت از بزرگ شدن تو دل مامانش لذت میبرد🙏❤️ دیدنش بعد از این اینکه اینهمه عوض شده از بار اول که اندازه یه نقطه کوچیک بود، خیلی برای من و محمد هیجان انگیز بود!!! از دیروز ۵۰۰ بار ویدیویی که محمد گرفته رو نگاه میکنم و عشق میکنم❤️🙏 خدایا شکرت بخاطر سلامتی بچه هام 🙏
ملورین قشنگم هم با دیدن داداش کوچولو که حالا بیشتر براش قابل درک و تجسم شده، یه لبخند کوچولویی روی لبش اومد، بخصوص وقتی که محمد گفت که چقد شبیه ملورینه😁 ولی حتما باید اینم بگم که از طرفداری کردن اصلا کم نمیزاره و مدام داره میگه این برای داداشمه، مامان میمی به سوفیا ندیا!!! همش ماله داداشمه😆😆 ای خدا شکرت… من که قند تو دلم آب میکنم همش🧿🧿🧿
ملورین جونم امروز آخرین کلاس سوفالگریشو داره … عکس میزارم حتما از کلاساش… اسکیت هم دو هفته پیش آخرین جلسش بود و به امید خدا از سپتامبر دوباره شروع میشه… پیانو هم که شکر خدا همچنان ادامه داره…