به وقت گیلاس چینی 🍒
سلام؛
دیروز بعد از چند بار برنامه ریزی و این هست و اون سرکاره و کی میاد و کی نمیاد، بلخره با وجود غیبت سوگل که سرکار بود و محمدرضا که هیچ وقت با برنامه های ما هماهنگ نیست، رفتیم باغ گیلاس… خیلی دور نبود ، حدود یکساعت رانندگی و نزدیک ساحل رویایی خودم تو Grimsby… ساعت ۸ راه افتادیم… ما مامانو بردیم و ساناز اینا هم خودشون اومدن… خلاصه ۹ و نیم اینا رسیدیم… یه صف طولانی که اغلب هندی و فیلیپینی بود و بندرت چاینیز و ایرانی!!! بعد از حدود ۲۰ دقیقه رفتیم داخل. ساناز بخاطر کالسکه گفت سوار تراکتور نمیشه ولی من دوست داشتم این دفعه سوارشم … با مامان و محمد و ملورین سوار شدیم و خیلی تجربه خوبی بود، کلی خنیدیدم و در نهایت به انتهای باغ رسیدیم که گیلاس بیشتری داشت… هرکدوم یه سبد داشتیم که زورکی باید میخریدیم😄 دونه ای ده دلار… خلاصه رفتیم و کلی گیلاس های خشگل و خوشرنگ چیدیم… هوا هم که خیلی ی ی ی ی گرم بود و بعد دوساعت از باغ زدیم بیرون و رفتیم ساحل عزیزدردونه ی من … خلاصه وقتی رسیدیم ساحل ، برخلاف تصورم خیلی خلوت بود… غذاهایی که پیش تر خریده بودیم رو نوش جان کردیم و به استراحت و تماشای دریا مشغول شدیم… ملورین هم مثل همیشه خودشو سرگرم نقاشی کرد و فقط کمتر از نیم ساعت با سنگایکنار دریا مشغول بازی بود… سوفیا هم دورش بگردم خیلی شیرین و ملوساز بیرون بودن لذت برد و کلی خوش گذروند فسقلی☺️
خدایا شکرت بابت روزهای قشنگ، لحظه های شاد در کنار عزیزانم، خدایا شکرت بابت همه ی این طبیعت زیبا و دل انگیز … خدا جونم دوستت داریم 🙏