شادمممم ... چون میتونم مامان بشم ...
سلام...
امروز بعد از کلی مشقت ، تونستم برم بیمارستان چمران تا خانم دکتر ترانه مغازه ویزیتم کنه ...بنظرم خیلی خانوم دکتر خوب و دلسوزی اومد و اینکه خیلی هم اطلاعات زیادی داشت و در کل بنظر میومد که کاملاً به کارش اشراف داره ... خلاصه ه ه ه ، روز خسته کننده ولی خوبی بود ، آخه خانوم دکتر گفتن که مشکلی ندارم و عفونتی هم وجود نداره و میتونم مامان بشم ... گفت میتونی همین ماه اقدام کنی ، انگار دنیا رو بهم دادن ... خیلی دلشوره داشتم که نکنه شرایطم برای اقدام این ماه مساعد نباشه ... شاید تعجب کنی که با وجودی که محمد گفته فعلاً نه ه ه ، من چقدر دارم پافشاری میکنم ،اما باید بگم که این خودم نیستم که اینکار هارو میکنه ، یه نیرویی که نمیدونم از کجا اومده ، داره منو به سمت مامان شدن هل میده .. خودمم تعجب مبکنم ...
بعد از تموم شدن کارم تو بیمارستان ، به شکل خیلی عجیبی خودمو رسوندم دانشگاه هرگز فک نمیکردم تو نیم ساعت و تو ترافیک وحشتناک پاسداران و شریعتی ، بتونم برسم به دانشگاه ، آخه امتحان داشتیم ... انقدر خیابونا شلووووووووغ بود که خدا بدونه ... اما خدا خواست و رسیدم ... الهی شکر ...
هنوز خودم باورم نمیشه که این روزها ، ممکنه آخرین روزهای مجردی من و محمد باشه ... دلم یه جورایی گرفته ، احساس میکنم بیشتر عاشق تنهایی های خودم و محمدم ... هم دلم میخواد مامان بشم ، هم دلم میخواد محمد بابا بشه ، هم دلم میخواد که مثل همیشه و مثل سارا و محمد همیشگی ، تنها و تنها و تنها با هم زندگی کنیم ... دو تا حس کاملاً متناقضه ، اما هیچکدوم رو نمیتونم انکار کنم ... همیشه زوج هایی که نینی نداشتن رو ترجیح میدادم ... اما خودم این روزا دارم ، این حس زیبا رو جایگزین یه حس زیبای دیگه میکنم ... نمیدونم آیا حس قشنگ جدید ، میتونه به اندازه ی قبلی ، قشنگ و باشکوه باشه ... همه میگن عشق مادری خیلی زیباست ، ولی همونا هم میگن ، هی ی ی ی ی یادش بخیر که چه روزای بی دقدقه ای داشتیم ... چرا پس همه ی ماها برای مادر و پدر شدن انقدر دست و پا میزنیم ، ولی بعدش آه میکشیم و همچنان دیوانه وار ، فرزندانمون رو دوس داریم !!!
ولی عزیزم دلم ، من بخودم قول دادم لحظه ای که وجودت نازنینت رو در وجودم حس کردم، برای همیشه و همیشه بخاطر هدیه ی بی نظیر خدای بزرگ ، شاد شاد شاد باشم ... آی پرامیسسس دارلینگ
چهارشنبه ... سوم اسفندماه هزار و سیصد و نود.......مامان سارا