پسرم خوش اومدی…
جمعه ۲۵ آذرماه، ساعت ۱:۵۹ دقیقه به وقت تورنتو ، گلپسرم شکر خدا بدنیا اومد🙏 وزن رادینم ۳۴۹۶ گرم ، خدایا شکر 🙏 قد پسری ۵۳ سانتی متر ، خدایا شکر🙏 دور سر : ۳۵ سانتی متر ، خدایا شکر🙏 روزای آخر عجب روزایی بود!! دلم آروم و قرار نداشت!! کلی دلواپسی زایمان و بعدش، نگرانی سلامتی پسرکم و خودم و مسئولیت هام! خدایا بزرگیتو شکر که باز هم مثل همیشه معجزه وار کمکم کردی! روز ۲۵ آذر، ساعت نزدیک یازده راه افتادیم، قبلش مدام در حال جمع و جور و انجام دادن کارهام بودم. انگار هیچ کاری تا به اون لحظه انجام نداده بودم! اماخب شکر خدا به موقع راه افتادیم و تویراه از مامان کاچی گرفتیم واسه شب اول و بعد زایمان&...
خلق کن … زندگی خودت رو خلق کن …
سر سجاده ام… زبانم داره نماز میخونه اما دلم خیلی گرفته… حواسم رو بیشتر به کلماتی که دارم ادا میکنم میدم… اما باز چیزی از ذهنم میگذره…. خدایا معجزه کن …. چشمام بسته و پر از اشک ، چیزی درونم زمزمه میکنه… تو هرآنچه که بهش احتیاج داری از قبل برات مهیا شده، تو خالق زندگی خودت هستی و این قدرتی است که بهت داده شده ، خلق کن… زندگیتو خلق کن… چشم هام رو باز میکنم. خدایا تو با آفرینش هر انسان هر روز معجزه میکنی… خدای خوبم
۳۸ هفته و ۴ روز 🙏
سلام؛ امروز ۱۳ دسامبر(تاریخ شمسی هم که نمیدونم) رفتیم برای ازمایش های پیش از زایمان… شکر خدا انجام دادیم و توکل بخدا جمعه همین هفته میرم برای زایمان… دلم از الان برای این شکم قلمبه و تکون های پسرکم تنگ میشه، اما باید اعتراف کنم که انقدر خسته شدم و سنگین شدم و ترش کردم و دست و پاهام ضعف رفته، که دیگه دارم لحظه شماری میکنم برای زایمان!! ولی خدایی همه چی یه طرف، نگاه قشنگ ملورین به شکمم، انتظارش، اروم اروم دماغ کوچولوشو به شکمم زدنشو و رادینو صدا کردنش، صبا پرسیدن اینکه رادین بیداره؟ و اگر بگم نه، نزدیک اومدن و صدا کردنش “رادین … پاشو صب شده من دارم میرم مدرسه، پاشو بی ی ی ی تربیت 😄” ( کلمه بی تربیت...
۳۳ هفتگی و سونوگرافی
سلام، دیروز ۳۳ هفتگی پسری تمام شدخداروشکر… یه روز قبلش که رفته بودم پیش دکتر مزیدی ، برام سونوگرافی نوشت ، گفت من کانسرنی ندارم ولی میخوام دابل چک کنم!!! و چون شب قبلشم من دل درد مختصری داشتم برام نوار قلب جنین گرفت ، البته یه غری زد که چرا دیشب نرفتی بیمارستان منم گفتم ملورین سرماخورده نمیشد تنهاش بزارم…. انگار بیمارستان رفتن کار یکساعتس! خلاصه که شکر خدا نوار قلب خوب بود و فرداش هم برای سونو زنگ زدم یه جا که ایرانی بودنوبت گرفتم واسه عصری که سه تایی رفتیم و محمد هم واک لاین ، xray انجام داد برای کمرش و من رفتم برای سونو … خداروشکر از نظر رشدی خوب بوده و وزنش رو حدود۲.۲۰۰ گفت ولی اطلاعات دی...
باز شدن مدرسه ها وووو ۳۱ هفته تمااام
سلام؛ چه حال خوبیه برای دخترک و پسرکم اینجا خاطره نوشتن … دخملی کلاس چهارمی شد شکر خدا🙏 انقد خانوم و عاقل شده که خدا میدونه❤️🙏 انقد طرز حرف زدنش و رفتاراش و نحوه برداشتش و همه چیزش تغییر کرده که در کلمات نمیگنجه🙏 خانوم کوچولوی من خیلی قد بلند و زیبا شده و من هر لحظه شکرگزار خدا هستم🙏 و اینکه امروز که دقیقا ۲۱ اکتبر هستش، من و پسملی ۳۱ هفتگی بارداری رو بلطف خدا پر کردیم و رفتیم برای ۳۲ هفتگی ، الهی شکر … از حال خودم بگم که خیلی تپل شدم… نمیدونم چقد از این وزن برای نینی و چقد چاقی خودمه اما دکتر امروز که برای چکاپ زفته بودم گفت در بالاترین سطح نرمال وزن گیری هستم !!! خدایی زیاد نمیخ...
۱۸ هفته و۴ روز …
سلام… چه تابستونی! چه گرم… چه زیبا…چه بارونی 🙏 دو روزی میشه شکر خدا که پسری با ضربه های و تکونای کوچولو و محسوس تر دل مامانشو شاد میکنه… دیروز برای سونوی آناتونی با محمد رفتیم سونوگرافی … اینبار جای دیگه ای رو برای سونوگرافی انتخاب کردم چون جایی که خودم میزفتم اجازه فیلم برداری نمیدادن!!! خداروشکر پسرکم خوب و سلامته و خیلی دوست داشتنی و عشق، دراز کشیده بود و داشت از بزرگ شدن تو دل مامانش لذت میبرد🙏❤️ دیدنش بعد از این اینکه اینهمه عوض شده از بار اول که اندازه یه نقطه کوچیک بود، خیلی برای من و محمد هیجان انگیز بود!!! از دیروز ۵۰۰ بار ویدیویی که محمد گرفته رو نگاه می...
به وقت گیلاس چینی 🍒
سلام؛ دیروز بعد از چند بار برنامه ریزی و این هست و اون سرکاره و کی میاد و کی نمیاد، بلخره با وجود غیبت سوگل که سرکار بود و محمدرضا که هیچ وقت با برنامه های ما هماهنگ نیست، رفتیم باغ گیلاس… خیلی دور نبود ، حدود یکساعت رانندگی و نزدیک ساحل رویایی خودم تو Grimsby… ساعت ۸ راه افتادیم… ما مامانو بردیم و ساناز اینا هم خودشون اومدن… خلاصه ۹ و نیم اینا رسیدیم… یه صف طولانی که اغلب هندی و فیلیپینی بود و بندرت چاینیز و ایرانی!!! بعد از حدود ۲۰ دقیقه رفتیم داخل. ساناز بخاطر کالسکه گفت سوار تراکتور نمیشه ولی من دوست داشتم این دفعه سوارشم … با مامان و محمد و ملورین سوار شدیم و خیلی تج...
سلام تابستون، خدافظ کلاس سوم ...
آخرین روز ماه June که یه روز پنجشنبه آفتابی بود، من و محمد یه ساعت مونده به تعطیلی مدرسه راه افتادیم و رفتیم لابلاس... یه گلدون گل بنفش خشگل برای معلم ملورین خریدیم و رفتیم مدرسه ... کمی زود رسیدیم ، هوا خیلی گرم بود ... روبروی مدرسه ماشینو پارک کردیم که حواسمون رفت به خانمی که همیشه صبح و عصرها ، موقعی که بچه ها میرن مدرسه یا از مدرسه تعطیل میشن، تو خیابون روبروی مدرسه که بسیار هم باریکه و کلا دوتا ماشین میتونن از کنار هم رد بشن، مراقب بچه هاس و ماشینارو نگه میداره تا بچه ها از خیابون رد بشن.، بزور زیر سایه کوچیک یه درخت کنار جدول تو گرما نشته بود ، کیفش کنار دستش با یه ماسک گنده روی صورتش منتظر تعطیلی مدرسه بود.. به مح...