ملورینملورین، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 5 روز سن داره
رادینرادین، تا این لحظه: 1 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره

عاشقانه های من و نی نی ها و بابای مهربونشون

قرص

8 ماهگی ٍ نازنینم

1392/8/28 10:54
نویسنده : مامان سارا
1,215 بازدید
اشتراک گذاری

ملورین کوچولوی من 8 ماهه شد ... مبارک باشه عزیز دلممممم

این بار ماهگرد 8 ماهگی دخترکم رو همزمان با تولد مادر همسری و خونه ی اونها گرفتیم ... جای مامان و داداش و خواهرام سبز ...

تک تک روزهای این 8 ماه گذشته ، بی تردید از زیباترین و خاطره انگیز ترین روزهای زندگی سه نفره من و ملورین و بابایی مهربونش بوده ، حتی بسیار زیباتر از روزهای اول زندگی و حتی زیباتر و شیرین تر از روز عروسیمون که برای من یکی از شیرین ترین خاطرات زندگیمه ... گاهی که به خودم میام ، حس میکنم هنوز هم باورم نمیشه که من مادر ٍ یه دختر شیرین و دوس داشتنی شدم ... روزها میگذره و دخترکم بزرگتر میشه و دوس داشتنی تر ، و من هر روز و هر ساعت و هر لحظه ، حس میکنم از شکر گذاری خدا بخاطر این موهبت بیهمتاش ، ناتوان و قاصر هستم ... این روزها اگرچه نگرانی ها و سختی هایی هم در پس ٍ خودش داره ، اما هر بار خندیدن دخترکم ، بازی کردنش و همه حرکاتش ، قلبم رو به اندازه دریاهای بی کران غرق عشق و شادابی میکنه ، آنچنانکه هیچ کدوم از دشواری های روزها و ماه ها و حتی لجظات پیش رو بخاطر نمیارم ... خداوندا از همه الطافتت سپاسگذارم ...

و اما پیشرفت های دخترکم که توو پست قبلی از قلم افتاده بود ...

- ملورین ٍ نازنینم  با روروئکش کلی خونه گردی میکنه . البته هنوز بعضی جاها براش ناامنه و ما هم ناچاراً سر راهش یه وسیله ی بی خطر قرار میدیم که نتونه با " قان قانش " بره اون سمتی ...

تقریبا 10 روزی میشه که یه جورایی معنی ٍ دنبال بازی رو یاد گرفته ، این چند روز اخیر منم حسابی باهاش دنبال بازی میکنم و اونم دو تا پا داره و یه عالمه چرخ ٍ روروئک ، پا میزاره به فرار ... البته بیشتر وقتا به سمت خودم میدوئه هههههههه و یا میره سمت مبل و میخواد ازش بالا بره که مثلا از دست من فرار کنه ... عشقممممم

- مامان از اون ور آب و از طریق اسکایپ ، همچنان براش " عروسک قشنگ من " میخونه ، یکی دو هفته اول از برگشتمون از مسافرت ، درک زیادی از تصویر مامان و داداشی تو مانیتور لپ تاپ نداشت ، اما الان تقریبا دو هفته ای میشه که وقتی مامانم صداش میاد ، به لپ تاپ و به تصویر مامان بزرگ نازش نگاه میکنه و میخنده ، بخصوص وقتی که شعر محبوبش از زبان مامانی خونده میشه دیگه خیلی کٍیف میکنه .

خاله سانی هم براش صدای ببئی و آقا گاوه و مرغ و خروس درمیاره و ملورین هم از همون خنده های قشنگش تحویلش میده و دل خاله رو آب میکنه قلب

- باز هم نزدیک 10 روز یا شایدم کمی بیشتر باشه که ملورین سعی میکنه برای رسوندن به وسایلی که دم دستش نیست و فقط با خم شدن بهشون دسترسی نداره ، پاهاشو خم میکنه و مثل حالتی شبیه به اینکه بخواد 4 دست و پا بشه تغییر پوزیشن میده ... اما هنوز نمیتونه خودشو به حالت کامل 4 دست و پا دربیاره .

 

- از تقریبا 4 روز پیش ، یعنی 24 آبان ، ملورین کمی آبریزش بینی و گرفتگی بینی پیدا کرده ، از فرداش منم گلو درد خفیفی گرفتم که نتیجش تا به امروز بیشتر شدن نشانه های سرماخوردگی در من و تک سرفه های ملورین شده ... به دکترش زنگ زدم و گفت اگر فقط آبریزش باشه ، نیازی نیست که پیش من بیاری و فقط قطره بریز ... حالا که بخاطر سرماخوردگی ، کمی بی حال شدم و بدنم درد میکنه و هیج کس هم پیشم نیست تا کمکم کنه ، میفهمم که مامانم چقد برای بحظه لحظه بزرگ کردن من و خواهرا و داداشی زحمت کشیده ... اونم تنهاااا

---- خدای مهربونم عشق ٍ زیبای ٍ کوچک مارو در پناه خودت حفظ کن ... آمین

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آیدا
5 آذر 92 12:44
سلام سارا جون، از خوندن نوشته هاتون مثل همیشه کلی کیف کردم. از اینکه اینقدر ساده و از ته قلب احساساتتونو مینویسین نمیدونین چه حس خوبی به من دست میده! فکر میکنم خیلی شبیه من باشین تولد هشت ماهگی ملورین عزیز مبارک باشه انشالاه. جای مامان و خواهرها و برادرتون خالی نباشه. شاد و سلامت باشین مرسی آیدای عزیزم
زهره
6 آذر 92 14:27
کوچولوی ناز داری کم کم ماشالله بزرگ میشی فرفری هاشوووووووووووو عزیزممم امیدوارم همیشه لحظه هاتون شاد و غرق احساس های خوب و ناب باشه
پـادشـاهِ پـایـیـز
3 دی 92 14:01
azizammmmmmmm mobarakeeeeeeee Merciiiiiiiiii Eshgham